براکت، اسکار گروس (1376) تاریخ تئاتر جهان، ترجمه ی: هوشنگ
آزادیور، تهران: مروارید.
طلیعههای تئاتر نوین (1875-1915)/ تئاتر در اروپا و آمریکا
بین دو جنگ جهانی/تئاتر و درام جهان/ تئاتر و درام جهان از 1960-
باید به خاطر داشت که غالب نوآوریها در آغاز اساساً در
اندیشهی استحکام بخشیدن به واقعگرایی بودند، و ایبسن «پایهگذار تئاتر
نوین»-صرفاً نخستین درامنویسی شناخته میشد که توانسته بود به هدفهای واقعگرایان
پیش از خود به تمامی نائل آید...او پس از انتشار نخستین نماشنامهی خود در 1850،
به عنوان درامنویس مقیم، و مدیر صحنه تئاتر تازهای به نام تئاتر ملی نروژ، که در
1851 در شهر برگن ساخته شده بود استخدام شد...ایبسن بین 1850 و 1890 بیست و پنج
نمایشنامه نوشت. غالب آثار اولیه او درامهای منظوم و رمانتیکی دربارهی گذشتهی
اسکاندیناویا بودند. نمایشنامه خانم اینگر اهل اشترات (1855)، وایکینگهای هل
گلاند (1858) و مدعیان تاج و تخت (1864) از ان جملهاند. براند (1866) و پرگونت
(1867) مهمترین آثار اولیه ایسبن بودند...در دههی 1870 از کارهای گذشته خود
فاصله زیادی گرفت. از آن پس زبان شاعرانه را کنار گذاشت، زیرا معتقد شد که زبان
شاعرانه برایخلق توهم واقعیت مناسب نیست. خط مشی تازهی او نخست در نمایشنامه
ارکان جامعه (1877) تجلی کرد. اما نمایشنامههایی چون خانه عروسک (1879) اشباح
(1880) و دشمن مردم (1882) بودند که ایبسن را به عنوان متفکری افراطی و درامنویسی
جنجالی معرفی کردند...در نمایشنامه خانه عروسک قهرمان اصلی، نورا، در مییابد که
با او همچون عروسکی رفتار میشده، بنابراین تصمیم میگیرد همسرش را ترک کند و برای
خود انسان مستقلی گردد. در نمایشنامه اشباح خانم آلوینگ در دایرهی سنن خانوادگی
میماند و دیوانه شدن تنها پسرش را نظاره میکند؛ پسرش این بیماری را از پدر مبتلا
به سفلیس خود به ارث برده است. به این ترتیب، این دو نمایشنامه قوانین تخطی ناپذیر
ازدواج را به شدت مورد اعتراض قرار میدادند ضمن اینکه ایبسن، با کنایه به بیماریهای
مقاربتی، اشباح را در مرکز چنان جنجالی قرار داده بود که در بسیاری از کشورها
اجرای آن ممنوع شد. ایبسن یکبار دیگر خط مشی خود را تغییر داد. در آثار چون
مرغابی وحشی (1884) رُسمرِس هُلم (1886)، استاد معمار (1892)و رستاخیز ما مردگان
(1899) به طور روزافزونی به نمادگرایی (سمبولیسم) و مسائلی روی آورد که بیشتر به
روابط شخصی میپرداختند تا مسائل اجتماعی. اما باید دانست که مایه اصلی همه آثار
ایبسن یکی است: تلاشی صادقانه و کمالاندیش برای افشای تضادهای میان وظیفهی فردی
و وظیفه نسبت به دیگران...او در درامهای خود فرمول «درام خوش پرداخت» اسکرایب را
پالایش بیشتری داد، و آن را در سبک واقعگرایانه جا انداخت. او شیوهی گفتگو
باخویشتن و شیوههای غیرواقعی دیگر را کنار گذاشت و برای قهرمانان خود انگیزههای
دقیقی انتخاب کرد...به همان وسعتی که نخستین نمایشنامههای منثور در پیدایش
واقعگرایی مؤثر بودند، آثار اخیر ایبسن الهامبخش درام ناواقعگرا شدند. در آثار
ایبسن چیزهای معمولی (همچون یک مرغابی در ننمایشنامهی مرغابی وحشی) معنایی فراتر
از معنای عام خود مییابند و مفاهیم دراماتیک صحنه را گسترش میدهند. بعلاوه،
ایسبن در آثار اخیرش گریزی به تخیل میزند. در نمایشنامه رسمرس هام شبح یک اسب
سفید نقش مهمی ایفا میکند، و در نمایشنامهی رستاخیز ما مردگان قلهی کوه کشش
نیرومندی ایجاد میکنند. مفاهیمی را که ایبسن از این نیروهای رازآمیز در تقدیر
انسان به دست میدهد، مایهی اصلی درامهای آرمانگرا شدند. همهی درامنویسان پس
از ایبسن، چه واقعگرا و چه آرمانگرا، تحت تأثیر او قرار گرفتند و بر آن شدند که
درام باید منبع درونبینیها، انگیزهی بحث، القاکنندهی افکار و عقاید، و روی هم
رفته چیزی بیش از یک سرگرمی محض باشد. 13-17
زولا و طبیعتگرایی فرانسوی
هنگامی که ایبسن نمایشنامههای منثور خود را مینوشت،
همزمان، طبیعتگرایان (ناتورالیستها)ی فرانسوی نیز درام تازهای را جستوجو میکردند.
بنا به نظر طبیعتگرایان وراثت و محیط، تعیینکنندهی اصلی تقدیر انسان است. این
رأی (حداقل تا حدودی) ریشه در کتاب اصل انواع (1859) اثر چارلز داروین داشت، که دو
انگاره (تز) را پیش میکشید: 1) همهی اشکال مختلف حیات به صورت تدریجی از منشأ
واحدی شاخه کرده است؛ 2) تکامل انواع نتیجهی «بقای اصلح» است. این نظریهها دارای
چنیدین دلالت پر اهمیت بودند» نخست آنکه، هر آنچه انسان هست یا انجام میدهد
معلول وراثت و محیط است؛ دوم آنکه چون رفتار آدمی ناشی از عوال بسیاری است که
فراتر از اراده و کنترل اوست، پس هیچ فردی به تمامی مسئول اعمال خود نیست...سوم آنکه،
نظریههای داروین آرمان ترقی و تکامل را قوت بخشیدند...چهارم آنکه انسان تا حد یک
موضوع برونذات تنزل کرد...سوسیالیسم در سراسر اروپا پیروان بسیاری پیدا کرد و
بسیاری ازمتفکران بر آن شدند که سوسالیسم تنها سازمان اجتماعی است که برابری انسانها
را تضمین میکند...طبیعتگرایی به مثابه جنبشی آگاه نخست در دههی 1870 در فرانسه
پیدا شد. سخنگوی عمدهی این نهضت امیل زولا (1849-1902) از پیروان آگوست کنت، مبلغ
روشهای علمی به عنوان کلید حقیقتو پیشرفت بود.زولا بر آن بود که ادبیات یا باید
علمی بیشود یا نابود گردد، و اعلام کرد که درام میبایست «قوانین اجتناب ناپذیر
وراثت و محیط» را تصویر و یا «مسائل عمدهی تاریخی» را ضبط و ثبت کند. او امیدوار
بود که درامنویس در جستوجوی حقیقت، با دقت و بی طرفی علمی نگاه کند، ضبط کند، و
«تجربه» کند. زولا نویسنده با با پزشکی مقایسه میکرد...درامنویس نیز لازم است
بیماریهای چامعهاش را ردیابی و افشا کند تا بتواند آنها را بهبودی ببخشد.
نخستین اعلامیهی او مبنی بر نظریهی طبیعتگرایی در سال 1873 در پیشگفتار
نمایشنامهیی که از مان خودش تِرِز راکَن اقتباس کرده بود انتشاریافت. زولا بعدها
نظرگاه خود را در طبیعتگرایی در تئاتر (1881) و رمان تجربی (1881)گسترش داد. برخی
از پیروان زولا برای اصلاح تئاتر از او هم افراطیتر بودند و اعتقاد داشتند که نمایشنامه
باید « تکهای از زندگی» باشد که به صورت نمایش برای صحنه تنظیم شده است...طبیعتگرایی
همچون بیساری از نهضتهای پیش از خود، به واسطهی فقدان نمایشنامههای ممتازی که
در برگیرندهی اصول این نهضت باشد، به شکوفایی نرسید، اگرچه معدودی از آثار طبیعتگرایان
از جمله هنریت مارهشال (1863) نوشتهی ادموند و ژول گنکور و آرلهسیَن (1872)
نوشتهی آلفونس دوده به اجرا درآمدند اما مورد توجه چندانی قرار نگرفتند...جالب
است بدانیم که هنری بِک (1873-1899) بیش از زولا به آرمان طبیعتگرایی نزدیک شد،
در حالی که این دو همواره یکدیگر را تحقیر و نفی میکردند...نمایشنامهی لاشخورها
(1882) نوشتهی بک...و زن پاریسی (1885)...بک با نوشتن این نمایشنامهها طبیعتگرایی
فرانسوی را به اوج خود رسانید. 18-21
آنتوان و تئاتر
در سال 1887 هرگز قابل تصور نبود که آندره آنتوان
(1858-1943) روزی منشأ یک انقلاب هنری شود...روزی که آنتوان تصمیم گرفت آثاری تازه
و از جمله اقتباسی از رمان ژاک دامور اثر زولا را تهیه کند، دوستان غیر حرفهای او
موافقت نکردند، بنابراین به تنهایی تهیه آن را به عهده گرفت و نام گروه تازهی خود
را تئاتر لیبر (آزاد) گذاشت...تئاتر لیبر به خاطر اجرای کمدیهای رُس (نمایشهایی
که اصول اخلاقی رایج زمانه را نقض میکنند) انشگتنما شد...از 1881 آنتوان سالی یک
نمایش خارجی نیز به صحنه برد. او پس از اجرای نمایشنامهی قدرت تاریکی اثر
تولستوی، به سراغ اشباح، و مرغابی وحشی اثر ایبسن رفت. در این دوره بود که پای
نماشهای جنجالی بیگانه و فرانسوی به پاریس باز شد...پس از دیدن نمایشهای گروه
بازیگران مانینگن و گروه ایروینگ در 1888، شیوهی جستوجوی عناصر واقعی در آثار
خود را گسترش بیشتری داد. در این دوره بر آن شد که همهی جزئیات محیط را هرچه دقیقتر
در کارهایش منعکس کند. مثلاً در نمایشنامهی قصابها (1888) از لاشههای واقعی گاو
در صحنه استفاده کرد. آنتوان همواره در آثارش «دیوار چهارم» را مدنظر داشت؛ در
طراحی دکور، اتاقها را مثل زندگی واقعی میساخت، و پس از پایان طرح بود که تصمیم
میگرفت کدام دیوار را بردارد...در 1906 به عنوان کارگردان در تئاتر دولتی اُدئون
آغاز به کار کرد...شاید مشهورترین نمایشهایی که در این دوره به صحنه برد درامهای
کلاسیک فرانسوی باشند. آنتوان در این گونه آثار میکوشید قراردادهای تئاتری سدهی
هفدهم را بازآفرینی کند...پس از 1890 غالب آثار درامنویسان تازه و ممتازفرانسوی
به اجرا درآمدند و غالب آنها نخستین بار توسط آندره آنتوان به صحنه رفتند. در
میان این نویسندگان پرتو-ریش به خاطر شخصیتپردازیهای ظریف و تأکید بر تضادهای
درونی شخصیتهایش مورد توجه قرار گرفت...شیفته (1891)...فرانسوا دوکورِل...سنگوارهها
(1892)...مهمانی شیر (1898)...اوژن بریو به گفته برنارد شاو مهمترین درامنویس
اروپایی پس از مرگ ایبسن است. نخستین نمایشنامهی او را آندره آنتوان در 1892 اجرا
کرد. پیش از آن بریو نمایشنامهی ردای سرخ (1900) را نوشت...خدایان معیوب
(1902)...زایشگاه. 22-25
فرایهبونه و واقعگرایی در آلمان
آدولف لارونژ و لودویگ بارنی تئاتر دویچس در برلن را افتتاح
کردند...در 1888 بارنی تئاتر دویچس را ترک کرد و تئاتر برلینر را ساخت و در همان
سال اسکار بلومنتال نیز تئاتر لسینگ را تأسیس کرد...نهضت تازهی آلمان نیز همچون
فرانسه فاقد خط مشی معینی بودند تا سرانجام تئاتر «مستقلی» به راه انداخت. این
تئاتر که تئاتر لیبر را الگو قرار داده بود به نام فرایهبونه (یا صحنهی آزاد) در
1889 در برلن سازمان یافت...اتو برام منتقد تئاتر، به عنوان مدیر کل آن برگزیده شد
که راهنما و الهامبخش گروه نیز بود...امتیاز عمدهی این تئاتر اجرای نمایشهایی
بود که ممنوع شده بودند...در سال 1894 هنگامی که برام به مدیریت تئاتر دویچس
برگزیده شد، فرایهبونه به کلی تعطیل شد. تنها درامنویس واقعاً معتبری که تئاتر
فرایهبونه معرفی کرد، گرهارت هاوپتمان (1862-1946) نام داشت. هیجانی که نمایشنامهی
پیش از طلوع آفتاب (1889) به وجود آورد هاوپتمان رابه عنوان یکی از نمایشنامهنویسان
پر اهمیت و تازهی المانی معرفی کرد...در میان آثار نخستین او بافندگان (1892) از
همه مهمتر است، بیشتر از آن رو که قهرمانان این اثر را گروهی از کارگران تشکیل میدهند
که در انقلاب ناکامی شرکت میجویند. هاوپتمان نیز همچون ایبسن به نوشتن درامهایی
با رگههای نمادگرایانه روی آورد، و در میان این گونه آثارش عروج عائل (1893) و
زنگ بی صدا (1896) قابل توجهاند. پس از 1912 نمایشنامههای او روزبهروز از
واقعگرایی دورتر شدند. هاوپتمان پیش از مرگ تا حد زیادی منزلت خویش را از دست داد،
زیرا رژیم هیتلر را پذیرفت...قهرمانان او قربانی اوضاع میشوند، بیآنکه نقشی در
سرنوشت خود داشته باشند و غالباً قربانیاند تا قهرمان. تئاتر فرایهبونه موجب
پیدایش گروههای چندی در مجامع تئاتری آلمان شد...از آن جمله است گروه تئاتر مردم
که توسط یک گروه سوسیالیست نشکیل شد و هدفش بالا بردن سطح فرهنگی طبقه کارگر
بود...بدون شک مهمترین درامنویس اتریشی در این دوره آرتور شنیتسلر بود که جهان
غریب و جنونآمیز آغاز سدهی بیستم را ثبت کرده است؛ جهانی که انحرافات جنسی بر آن
سایه افکنده بود. معروفترین اثر او آناتُل (1893) یک سلسله نماشنامهی کوتاه است
که هر یک از آنها حادثهی عشقی متفاوتی را طرح میکند. آناتل قهرمان این نایشنامهها
حتی هنگامی که غرق خوشی است میداند که این عیش به حسادت و ملامت و تنهایی خواهد
انجامید. یکی دیگر از آثار مشابه او که تماشاگران را تکان داد نمایشنامه رِیگِن
(1900) نام دارد...او از دوستان زیگموند فروید و معتقد به مرکزی بودن رفتارهای
جنسی بود...نمایشنامه استاد برناردی (1912) دربارهی ضد صهیونیسم است. 25-28
تئاتر مستقل و واقعگرایی در انگلستان
هنری آرتور جونز (2852-1929) کار خود را با یک ملودرام
موفقیتامیز به نام شاه نقرهای (1882) آغاز کرد و پس از 1890 با نماشنامههای
دختر رقصان (1891)، دروغگوها (1897) و دفاعیهی خانم دین (1900) به درامهای جدیتری
روی آورد...آرتور وینگ پینهرو (1855-1934) کار خود را در 1874 به عنوان بازیگر
آغاز کرد و در1877 به نوشتن نمایشنامه روی آورد. نخستین موفقیت بزرگ او از نوشتن
یک فارس به نام رئیس دادگاه (1885) به دست آمد و در یان شکل نمایشی به حد کمال
رسید. اگرچه پینهرو هرگز ادعای نوشتن «درام اندیشهورز» را نکرد، اما نمایشنامهی
دومین خانم تانکردی (1893) او نخستین درام انگلیسی بود که توجه دوستداران تئاتر را
به تئاتر پیامدار جلب کرد...اِبسمیتِ بدنام (1895)، آیریس (1901)، نیمهراه
(1909)...تئاتر مستقل انگلیسی بر اساس الگوی تئاتر لیبر فرانسوی و فرایهبونه آلمانی، به سرپرستی ی.ج.ت گرین (1862-1935)
منتقد آلمانی تأسیس شد که سالهای زیادی را در انگلستان به سر برده بود. این تئاتر
نیز همچون سرمشقهای خود بر اساس پذیرش عضو و دریافت حق اشتراک سازمان یافت تا از
ممیزی در امان باشد و همچون تئاتر فرایهبونه تنها روزهای یکشنبه نمایش میداد تا
بتواند تئاترها و بازیگرهای ممتاز را با هزینهی کمتری به کارگیرد. نخستین
نمایشنامهی تئاتر مستقل، اشباح اثر ایبسن بود...جرج برنارد شاو (1856-1950) که
قبلاًرماننویس و منتقد بود، از سال 1892 به بعد، تاپایان عمر مرتب برای تئاتر
نوشت...شاو اساساً به کمدی نویسی پرداخت...در نمایشنامه انسان و اسلحه (1894) بر
آن است که توهم و تصوررمانتیک دوران معاصر خود را نسبت به عشق و جنگ بیمحتوا کند.
ا. در نمایشنامه سرگرد باربارا (1905) یک سازنده مهمات جنگی را بیش از یک مبلغ
مذهبی مورد حمایت قرار میدهد، در حالی که یک کارخانهدار حداقل برای کارگرانش
زندگی بهتری تأمین میکند. بسیاری ازآثار شاو، بویژه نمایشنامههای مشکل آقای دکتر
(1906) و زن گرفتن (1908) اساساً دنبالهی مباحث معینی از جامعهی آن روزگار
انگلستان هستند. آثار دیگر شاو از جمله انسان و برتر از انسان (1901) و بازگشت به
متوشالح (1919-1921) نشان از توجه ویژه او به «تحول خلاق» و «نیروی حیاتی» دارند،
زیرا او معتقد بود این عناصر برآنند تا از طریق افراد برتر راه به «انسان برتر»
ببرند. برنارد شاو در آثار دیگری از جمله
سزار و کلئوپاترا (1899) و سنت جان (1923)
بر آن است تا فرایافت نادرستی را که در باب چهرهها و وقایع تاریخی وجود
دارد اصلاح کند. نمایشنامه خانه اندوهزده (1914-1919) شباهتی به آثار دیگر شاو
ندارد. این نمایشنامه تمثیلی است دربارهی شکست اروپا در دوران جنگ جهانی اول. او
خود برای آنکه تفاوت این اثر را با آثار دیگرش بنماید آن را چخوفی خوانده است.
برنارد شاو به خاطر اهمیتی که برای عقاید و مسائل و اجتماعی قائل است به نهضت
واقگرایان مربوط میشود...مهمترین شرکت نمایشی عمومی انگلیسی در اوایل سده بیستم
تئاتر کورت بود. هارلی گرانویل بارکر (1877-1946) و جان وِدرِن بین سالهای 1904 و
1907 برای نخستین بار درام نوین را در آنجا در معرض تماشای عموم قرار دادند.28-32