Cinema-Theatre

سینما و تئاتر (نظریه و عمل) به همراه برگزاری کلاس های مختلف آمادگی برای کنکور ارشد

Cinema-Theatre

سینما و تئاتر (نظریه و عمل) به همراه برگزاری کلاس های مختلف آمادگی برای کنکور ارشد

بررسی و تحلیل فیلم ها و تئاتر های مختلف به وسیله «مطالعات بینا رشته ای» و «نظریه» با اصول توصیفی-تحلیلی که از ابزار کتابخانه ای بهره می برد.
نمایشنامه
فیلمنامه
فیلم های مهم جهان
کارگردانان بزرگ
بازیگری
فلسفه هنر
زیبایی شناسی
نقد هنر و شیوه های بررسی هنر
برگزاری و آموزش کنکوری برای داوطلبان (سینما، کارگردانی، بازیگری، ادبیات نمایشی)

شماره تماس حسین رسولی: 09399515694
ایمیل: hosein.kub@gmail.com
line: Hosseinrasouliact
Whats up: Hossein Rasouli
Telegrem: Hoseinrasouliact
FB: Hossein Rasouli actor حسین رسولی
Instagram: Hosseinrasouliactor

نویسندگان
پیوندها

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه هنر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

براکت، اسکار گروس (1376) تاریخ تئاتر جهان، ترجمه­ ی: هوشنگ آزادی­ور، تهران: مروارید.

طلیعه­های تئاتر نوین (1875-1915)/ تئاتر در اروپا و آمریکا بین دو جنگ جهانی/تئاتر و درام جهان/ تئاتر و درام جهان از 1960-

باید به خاطر داشت که غالب نوآوری­ها در آغاز اساساً در اندیشه­ی استحکام بخشیدن به واقعگرایی بودند، و ایبسن «پایه­گذار تئاتر نوین»-صرفاً نخستین درام­نویسی شناخته می­شد که توانسته بود به هدف­های واقعگرایان پیش از خود به تمامی نائل آید...او پس از انتشار نخستین نماشنامه­ی خود در 1850، به عنوان درام­نویس مقیم، و مدیر صحنه تئاتر تازه­ای به نام تئاتر ملی نروژ، که در 1851 در شهر برگن ساخته شده بود استخدام شد...ایبسن بین 1850 و 1890 بیست و پنج نمایشنامه نوشت. غالب آثار اولیه او درام­های منظوم و رمانتیکی درباره­ی گذشته­ی اسکاندیناویا بودند. نمایشنامه خانم اینگر اهل اشترات (1855)، وایکینگ­های هل گلاند (1858) و مدعیان تاج و تخت (1864) از ان جمله­اند. براند (1866) و پرگونت (1867) مهم­ترین آثار اولیه ایسبن بودند...در دهه­ی 1870 از کارهای گذشته خود فاصله زیادی گرفت. از آن پس زبان شاعرانه را کنار گذاشت، زیرا معتقد شد که زبان شاعرانه برایخلق توهم واقعیت مناسب نیست. خط مشی تازه­ی او نخست در نمایشنامه ارکان جامعه (1877) تجلی کرد. اما نمایشنامه­هایی چون خانه عروسک (1879) اشباح (1880) و دشمن مردم (1882) بودند که ایبسن را به عنوان متفکری افراطی و درام­نویسی جنجالی معرفی کردند...در نمایشنامه خانه عروسک قهرمان اصلی، نورا، در می­یابد که با او همچون عروسکی رفتار می­شده، بنابراین تصمیم می­گیرد همسرش را ترک کند و برای خود انسان مستقلی گردد. در نمایشنامه اشباح خانم آلوینگ در دایره­ی سنن خانوادگی می­ماند و دیوانه شدن تنها پسرش را نظاره می­کند؛ پسرش این بیماری را از پدر مبتلا به سفلیس خود به ارث برده است. به این ترتیب، این دو نمایشنامه قوانین تخطی ناپذیر ازدواج را به شدت مورد اعتراض قرار می­دادند ضمن این­که ایبسن، با کنایه به بیماری­های مقاربتی، اشباح را در مرکز چنان جنجالی قرار داده بود که در بسیاری از کشورها اجرای آن ممنوع شد. ایبسن یک­بار دیگر خط مشی خود را تغییر داد. در آثار چون مرغابی وحشی (1884) رُسمرِس هُلم (1886)، استاد معمار (1892)و رستاخیز ما مردگان (1899) به طور روزافزونی به نمادگرایی (سمبولیسم) و مسائلی روی آورد که بیشتر به روابط شخصی می­پرداختند تا مسائل اجتماعی. اما باید دانست که مایه اصلی همه آثار ایبسن یکی است: تلاشی صادقانه و کمال­اندیش برای افشای تضادهای میان وظیفه­ی فردی و وظیفه نسبت به دیگران...او در درام­های خود فرمول «درام خوش پرداخت» اسکرایب را پالایش بیشتری داد، و آن را در سبک واقعگرایانه جا انداخت. او شیوه­ی گفتگو باخویشتن و شیوه­های غیرواقعی دیگر را کنار گذاشت و برای قهرمانان خود انگیزه­های دقیقی انتخاب کرد...به همان وسعتی که نخستین نمایشنامه­های منثور در پیدایش واقعگرایی مؤثر بودند، آثار اخیر ایبسن الهام­بخش درام ناواقعگرا شدند. در آثار ایبسن چیزهای معمولی (همچون یک مرغابی در ننمایشنامه­ی مرغابی وحشی) معنایی فراتر از معنای عام خود می­یابند و مفاهیم دراماتیک صحنه را گسترش می­دهند. بعلاوه، ایسبن در آثار اخیرش گریزی به تخیل می­زند. در نمایشنامه رسمرس هام شبح یک اسب سفید نقش مهمی ایفا می­کند، و در نمایشنامه­ی رستاخیز ما مردگان قله­ی کوه کشش نیرومندی ایجاد می­کنند. مفاهیمی را که ایبسن از این نیروهای رازآمیز در تقدیر انسان به دست می­دهد، مایه­ی اصلی درام­های آرمانگرا شدند. همه­ی درام­نویسان پس از ایبسن، چه واقعگرا و چه آرمانگرا، تحت تأثیر او قرار گرفتند و بر آن شدند که درام باید منبع درونبینی­ها، انگیزه­ی بحث، القاکننده­ی افکار و عقاید، و روی هم رفته چیزی بیش از یک سرگرمی محض باشد. 13-17

زولا و طبیعت­گرایی فرانسوی

هنگامی که ایبسن نمایشنامه­های منثور خود را می­نوشت، همزمان، طبیعت­گرایان (ناتورالیست­ها)ی فرانسوی نیز درام تازه­ای را جست­وجو می­کردند. بنا به نظر طبیعت­گرایان وراثت و محیط، تعیین­کننده­ی اصلی تقدیر انسان است. این رأی (حداقل تا حدودی) ریشه در کتاب اصل انواع (1859) اثر چارلز داروین داشت، که دو انگاره (تز) را پیش می­کشید: 1) همه­ی اشکال مختلف حیات به صورت تدریجی از منشأ واحدی شاخه کرده است؛ 2) تکامل انواع نتیجه­ی «بقای اصلح» است. این نظریه­ها دارای چنیدین دلالت پر اهمیت بودند» نخست آن­که، هر آن­چه انسان هست یا انجام می­دهد معلول وراثت و محیط است؛ دوم آن­که چون رفتار آدمی ناشی از عوال بسیاری است که فراتر از اراده و کنترل اوست، پس هیچ فردی به تمامی مسئول اعمال خود نیست...سوم آن­که، نظریه­های داروین آرمان ترقی و تکامل را قوت بخشیدند...چهارم آن­که انسان تا حد یک موضوع برون­ذات تنزل کرد...سوسیالیسم در سراسر اروپا پیروان بسیاری پیدا کرد و بسیاری ازمتفکران بر آن شدند که سوسالیسم تنها سازمان اجتماعی است که برابری انسان­ها را تضمین می­کند...طبیعت­گرایی به مثابه جنبشی آگاه نخست در دهه­ی 1870 در فرانسه پیدا شد. سخنگوی عمده­ی این نهضت امیل زولا (1849-1902) از پیروان آگوست کنت، مبلغ روش­های علمی به عنوان کلید حقیقتو پیشرفت بود.زولا بر آن بود که ادبیات یا باید علمی بیشود یا نابود گردد، و اعلام کرد که درام می­بایست «قوانین اجتناب ناپذیر وراثت و محیط» را تصویر و یا «مسائل عمده­ی تاریخی» را ضبط و ثبت کند. او امیدوار بود که درام­نویس در جست­وجوی حقیقت، با دقت و بی طرفی علمی نگاه کند، ضبط کند، و «تجربه» کند. زولا نویسنده با با پزشکی مقایسه می­کرد...درام­نویس نیز لازم است بیماری­های چامعه­اش را ردیابی و افشا کند تا بتواند آن­ها را بهبودی ببخشد. نخستین اعلامیه­ی او مبنی بر نظریه­ی طبیعت­گرایی در سال 1873 در پیشگفتار نمایشنامه­یی که از مان خودش تِرِز راکَن اقتباس کرده بود انتشاریافت. زولا بعدها نظرگاه خود را در طبیعت­گرایی در تئاتر (1881) و رمان تجربی (1881)گسترش داد. برخی از پیروان زولا برای اصلاح تئاتر از او هم افراطی­تر بودند و اعتقاد داشتند که نمایشنامه باید « تکه­ای از زندگی» باشد که به صورت نمایش برای صحنه تنظیم شده است...طبیعت­گرایی همچون بیساری از نهضت­های پیش از خود، به واسطه­ی فقدان نمایشنامه­های ممتازی که در برگیرنده­ی اصول این نهضت باشد، به شکوفایی نرسید، اگرچه معدودی از آثار طبیعت­گرایان از جمله هنریت ماره­شال (1863) نوشته­ی ادموند و ژول گنکور و آرله­سیَن (1872) نوشته­ی آلفونس دوده به اجرا درآمدند اما مورد توجه چندانی قرار نگرفتند...جالب است بدانیم که هنری بِک (1873-1899) بیش از زولا به آرمان طبیعت­گرایی نزدیک شد، در حالی که این دو همواره یکدیگر را تحقیر و نفی می­کردند...نمایشنامه­ی لاشخورها (1882) نوشته­ی بک...و زن پاریسی (1885)...بک با نوشتن این نمایشنامه­ها طبیعت­گرایی فرانسوی را به اوج خود رسانید. 18-21

آنتوان و تئاتر

در سال 1887 هرگز قابل تصور نبود که آندره آنتوان (1858-1943) روزی منشأ یک انقلاب هنری شود...روزی که آنتوان تصمیم گرفت آثاری تازه و از جمله اقتباسی از رمان ژاک دامور اثر زولا را تهیه کند، دوستان غیر حرفه­ای او موافقت نکردند، بنابراین به تنهایی تهیه آن را به عهده گرفت و نام گروه تازه­ی خود را تئاتر لیبر (آزاد) گذاشت...تئاتر لیبر به خاطر اجرای کمدی­های رُس (نمایش­هایی که اصول اخلاقی رایج زمانه را نقض می­کنند) انشگت­نما شد...از 1881 آنتوان سالی یک نمایش خارجی نیز به صحنه برد. او پس از اجرای نمایشنامه­ی قدرت تاریکی اثر تولستوی، به سراغ اشباح، و مرغابی وحشی اثر ایبسن رفت. در این دوره بود که پای نماش­های جنجالی بیگانه و فرانسوی به پاریس باز شد...پس از دیدن نمایش­های گروه بازیگران مانینگن و گروه ایروینگ در 1888، شیوه­­­ی جست­وجوی عناصر واقعی در آثار خود را گسترش بیشتری داد. در این دوره بر آن شد که همه­ی جزئیات محیط را هرچه دقیق­تر در کارهایش منعکس کند. مثلاً در نمایشنامه­ی قصاب­ها (1888) از لاشه­های واقعی گاو در صحنه استفاده کرد. آنتوان همواره در آثارش «دیوار چهارم» را مدنظر داشت؛ در طراحی دکور، اتاق­ها را مثل زندگی واقعی می­ساخت، و پس از پایان طرح بود که تصمیم می­گرفت کدام دیوار را بردارد...در 1906 به عنوان کارگردان در تئاتر دولتی اُدئون آغاز به کار کرد...شاید مشهورترین نمایش­هایی که در این دوره به صحنه برد درام­های کلاسیک فرانسوی باشند. آنتوان در این گونه آثار می­کوشید قراردادهای تئاتری سده­ی هفدهم را بازآفرینی کند...پس از 1890 غالب آثار درام­نویسان تازه و ممتازفرانسوی به اجرا درآمدند و غالب آن­ها نخستین بار توسط آندره آنتوان به صحنه رفتند. در میان این نویسندگان پرتو-ریش به خاطر شخصیت­پردازی­های ظریف و تأکید بر تضادهای درونی شخصیت­هایش مورد توجه قرار گرفت...شیفته (1891)...فرانسوا دوکورِل...سنگ­واره­ها (1892)...مهمانی شیر (1898)...اوژن بریو به گفته برنارد شاو مهم­ترین درام­نویس اروپایی پس از مرگ ایبسن است. نخستین نمایشنامه­ی او را آندره آنتوان در 1892 اجرا کرد. پیش از آن بریو نمایشنامه­ی ردای سرخ (1900) را نوشت...خدایان معیوب (1902)...زایشگاه. 22-25

فرایه­بونه و واقعگرایی در آلمان

آدولف لارونژ و لودویگ بارنی تئاتر دویچس در برلن را افتتاح کردند...در 1888 بارنی تئاتر دویچس را ترک کرد و تئاتر برلینر را ساخت و در همان سال اسکار بلومنتال نیز تئاتر لسینگ را تأسیس کرد...نهضت تازه­ی آلمان نیز همچون فرانسه فاقد خط مشی معینی بودند تا سرانجام تئاتر «مستقلی» به راه انداخت. این تئاتر که تئاتر لیبر را الگو قرار داده بود به نام فرایه­بونه (یا صحنه­ی آزاد) در 1889 در برلن سازمان یافت...اتو برام منتقد تئاتر، به عنوان مدیر کل آن برگزیده شد که راهنما و الهام­بخش گروه نیز بود...امتیاز عمده­ی این تئاتر اجرای نمایش­هایی بود که ممنوع شده بودند...در سال 1894 هنگامی که برام به مدیریت تئاتر دویچس برگزیده شد، فرایه­بونه به کلی تعطیل شد. تنها درام­نویس واقعاً معتبری که تئاتر فرایه­بونه معرفی کرد، گرهارت هاوپتمان (1862-1946) نام داشت. هیجانی که نمایشنامه­ی پیش از طلوع آفتاب (1889) به وجود آورد هاوپتمان رابه عنوان یکی از نمایشنامه­نویسان پر اهمیت و تازه­ی المانی معرفی کرد...در میان آثار نخستین او بافندگان (1892) از همه مهم­تر است، بیشتر از آن رو که قهرمانان این اثر را گروهی از کارگران تشکیل می­دهند که در انقلاب ناکامی شرکت می­جویند. هاوپتمان نیز همچون ایبسن به نوشتن درام­هایی با رگه­های نمادگرایانه روی آورد، و در میان این گونه آثارش عروج عائل (1893) و زنگ بی صدا (1896) قابل توجه­اند. پس از 1912 نمایشنامه­های او روزبه­روز از واقعگرایی دورتر شدند. هاوپتمان پیش از مرگ تا حد زیادی منزلت خویش را از دست داد، زیرا رژیم هیتلر را پذیرفت...قهرمانان او قربانی اوضاع می­شوند، بی­آن­که نقشی در سرنوشت خود داشته باشند و غالباً قربانی­اند تا قهرمان. تئاتر فرایه­بونه موجب پیدایش گروه­های چندی در مجامع تئاتری آلمان شد...از آن جمله است گروه تئاتر مردم که توسط یک گروه سوسیالیست نشکیل شد و هدفش بالا بردن سطح فرهنگی طبقه کارگر بود...بدون شک مهم­ترین درام­نویس اتریشی در این دوره آرتور شنیتسلر بود که جهان غریب و جنون­آمیز آغاز سده­ی بیستم را ثبت کرده است؛ جهانی که انحرافات جنسی بر آن سایه افکنده بود. معروف­ترین اثر او آناتُل (1893) یک سلسله نماشنامه­ی کوتاه است که هر یک از آن­ها حادثه­ی عشقی متفاوتی را طرح می­کند. آناتل قهرمان این نایشنامه­ها حتی هنگامی که غرق خوشی است می­داند که این عیش به حسادت و ملامت و تنهایی خواهد انجامید. یکی دیگر از آثار مشابه او که تماشاگران را تکان داد نمایشنامه رِیگِن (1900) نام دارد...او از دوستان زیگموند فروید و معتقد به مرکزی بودن رفتارهای جنسی بود...نمایشنامه استاد برناردی (1912) درباره­ی ضد صهیونیسم است. 25-28

تئاتر مستقل و واقعگرایی در انگلستان

هنری آرتور جونز (2852-1929) کار خود را با یک ملودرام موفقیت­امیز به نام شاه نقره­ای (1882) آغاز کرد و پس از 1890 با نماشنامه­های دختر رقصان (1891)، دروغگوها (1897) و دفاعیه­ی خانم دین (1900) به درام­های جدی­تری روی آورد...آرتور وینگ پینه­رو (1855-1934) کار خود را در 1874 به عنوان بازیگر آغاز کرد و در1877 به نوشتن نمایشنامه روی آورد. نخستین موفقیت بزرگ او از نوشتن یک فارس به نام رئیس دادگاه (1885) به دست آمد و در یان شکل نمایشی به حد کمال رسید. اگرچه پینه­رو هرگز ادعای نوشتن «درام اندیشه­ورز» را نکرد، اما نمایشنامه­ی دومین خانم تانکردی (1893) او نخستین درام انگلیسی بود که توجه دوستداران تئاتر را به تئاتر پیام­دار جلب کرد...اِبسمیتِ بدنام (1895)، آیریس (1901)، نیمه­راه (1909)...تئاتر مستقل انگلیسی بر اساس الگوی تئاتر لیبر فرانسوی و فرایه­بونه  آلمانی، به سرپرستی ی.ج.ت گرین (1862-1935) منتقد آلمانی تأسیس شد که سال­های زیادی را در انگلستان به سر برده بود. این تئاتر نیز همچون سرمشق­های خود بر اساس پذیرش عضو و دریافت حق اشتراک سازمان یافت تا از ممیزی در امان باشد و همچون تئاتر فرایه­بونه تنها روزهای یکشنبه نمایش می­داد تا بتواند تئاترها و بازیگرهای ممتاز را با هزینه­ی کمتری به کارگیرد. نخستین نمایشنامه­ی تئاتر مستقل، اشباح اثر ایبسن بود...جرج برنارد شاو (1856-1950) که قبلاًرمان­نویس و منتقد بود، از سال 1892 به بعد، تاپایان عمر مرتب برای تئاتر نوشت...شاو اساساً به کمدی نویسی پرداخت...در نمایشنامه انسان و اسلحه (1894) بر آن است که توهم و تصوررمانتیک دوران معاصر خود را نسبت به عشق و جنگ بی­محتوا کند. ا. در نمایشنامه سرگرد باربارا (1905) یک سازنده مهمات جنگی را بیش از یک مبلغ مذهبی مورد حمایت قرار می­دهد، در حالی که یک کارخانه­دار حداقل برای کارگرانش زندگی بهتری تأمین می­کند. بسیاری ازآثار شاو، بویژه نمایشنامه­های مشکل آقای دکتر (1906) و زن گرفتن (1908) اساساً دنباله­ی مباحث معینی از جامعه­ی آن روزگار انگلستان هستند. آثار دیگر شاو از جمله انسان و برتر از انسان (1901) و بازگشت به متوشالح (1919-1921) نشان از توجه ویژه او به «تحول خلاق» و «نیروی حیاتی» دارند، زیرا او معتقد بود این عناصر برآنند تا از طریق افراد برتر راه به «انسان برتر» ببرند.  برنارد شاو در آثار دیگری از جمله سزار و کلئوپاترا (1899) و سنت جان (1923)  بر آن است تا فرایافت نادرستی را که در باب چهره­ها و وقایع تاریخی وجود دارد اصلاح کند. نمایشنامه خانه اندوه­زده (1914-1919) شباهتی به آثار دیگر شاو ندارد. این نمایشنامه تمثیلی است درباره­ی شکست اروپا در دوران جنگ جهانی اول. او خود برای آن­که تفاوت این اثر را با آثار دیگرش بنماید آن را چخوفی خوانده است. برنارد شاو به خاطر اهمیتی که برای عقاید و مسائل و اجتماعی قائل است به نهضت واقگرایان مربوط می­شود...مهم­ترین شرکت نمایشی عمومی انگلیسی در اوایل سده بیستم تئاتر کورت بود. هارلی گرانویل بارکر (1877-1946) و جان وِدرِن بین سال­های 1904 و 1907 برای نخستین بار درام نوین را در آن­جا در معرض تماشای عموم قرار دادند.28-32


  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

نوذری، حسینعلی (1380) پست مدرنیته و پست مدرنیسم،  چاپ دوم، انتشارات نقش جهان، تهران.
 
پست مدرنیسم و چالش های فلسفی معاصر : دیوید ئی کوپر
دو وجه آزادی از نظر هگل: نخست) اینکه تحقق هر گونه آزادی مستلزم آگاهی نسبت به خود آن آزادی است. "آدم، تنهادزمانی آزاد است که خود را آزاد بداند. " دوم) اینکه ما تنها زمانی خود را آزاد می دانیم که جهان را چیز "کاملاً دیگر"ی ندانیم، بلکه آنرا تجلی دهن گونۀ روح، مثل خودمان، بدانیم. فعالیت های "روح مطلق" از جمله تجلیات و تبارزات اساسی این آزادی به شمار می روند، زیرااین فعالیت ها بر آنند تا "وحدت ما را با دنیا پس از هزاران سال بیگانگی با آن مجدداً احیا کنند و باز کردانند." از طریق این فعالیت ها است که ما "خود آگاهانه" به آزادی دست می یابیم و از هرگونه قید و بندهای تحمیلی آزاد می شویم، و خود را در جهان در "خانه خود" می یابیم. 494   
 
منظور مارکس از "الیناسیون" تقسیم بندی میان روح و طبیعت که هگل در ذهن داشت، نبود. در دیدگاه مارکس، الیناسیون پدیده پیچیده ای است که ابعاد و جنبه های مشخص چندی دارد. در اینجا به طور خلاصه می توانیم به سه وجه آن اشاره کنیم. انسان ها در "شرایط موجود" از "محصول کار خود"، از"فرایند و عمل تولید"، و از "یکدیگر" بیگانه می گردند. آنچه که انسان تولید می کند به خود او تعلق ندارد؛ انسان مالک کار خود، مالک کالایی که تولید می کند و حتی  مالک وجود یا هستی خود نیست. کالایی که تولید می کند و حتی خود فرایند تولید و عمل تولید نیز چیزی است که به صورت یک
"فعالیت بیگانه" بر او تحمیل شده است. لذا وی در خصومت و تضاد با دیگران به ویژه با "استاد کاران"، و "کار فرماهای" خود قرار می گیرد. به همین دلیل باید بین دو سطح "مادی" و "آگاهی" که این اشکال مختلف بیگانگی در آن سطوح عمل می کنند، تمایز قایل شد. 496     
 
فوکو از جهات عدیده آراء خود را مدیون نیچه است: ابتدا این عقیدۀ "نام گرایانه" (اسمی گرا) [nominalist] که زبان آیینه ای برای منعکس ساختن نظم عینی [Objective Order] یانظم شئ گونه و مبتنی بر اشیاء نیست، بلکه زبان در واقع نظم و ساختار را بر اشیاء، پدیده ها، ذوات، هویت ها و در یک کلام بر کل جهان تحمیل می کند. نیچه به این نکته پی برد که " چیزها فاقد جوهر یا ذات هستند، یا اینکه جوهر و ذات انها تصنعی و ساختگی است."، به عبارت دیگر برای آنها جوهر و ذات دست و پا می شود. 506

دومین موردی که فوکو در آن وامدار نیچه است به روش شناسی یا متدولوژیِ "تبار شناسی" نیپه یعنی "شکلی از تاریخ" باز می گردد که در قالب تبیین های قدرت دلایل موجهی برای تشریح "روند شکل گیری و تکوین دانش و گفتمان" ارائه می کند. 506
 
علاوه بر این به منظور درک بهتر روش تبارشناسی فوکو ابتدا باید نگاهی به رویکردِ "دیرین شناسی" وی بیفکنیم. فوکو تحت تأثیر مکتب "ساختارگرایی" سال های پس از جنگ دوم جهانی به این رویکرد اقبال جدی نشان داد...در این روش توجه عمده فوکو به "نشانه های رمزی دانش" و "گفتمان" در علوم انسانی است که از دوران رنسانس به بعد یکی پس از دیگری به شیوه ای منقطع، غیر منسجم و ناپیوسسته سر بر آوردند. به اعتقاد وی در مقاطع زمانی معین می توان به کنه این داعیه های مربوط به دانش، آراء و عقاید و مباحثات پی برد. "رمزها" [Codes] نیز به نوبه خود توسط "معرفت های پایه ای" رایج [Episteme] در هر عصر شکل می گیرند. یعنی توسط مجموعه کلی روابطی که... موجب وحدت و پیوند کاربست های گفتمانی می شوند که ظهور و پیدایی... علوم را سبب می گردند. 508

دریدا
هدف مورد توجه دریدا همانند هایدرگ، "متافیزیک حضور" است: این ایده که هویت ها و مجموعه هایی وجود دارند که زمینه ها و مبانی اندیشه و زبان ما را می سازند. هنچنین او به "واژه محوری" هم حمله می کند.  510
 پست مدرنیسم و فرهنگ عامه، دمینیک استریانی، از کتاب در آمدی به نظریات فرهنگ عامه
543
 پست مدرنیسم چیست؟
الف) زوال و سقوط تمایز بین فرهنگ و جامعه
پست مدرنیسم توصیف گر ظهور یک نظم اجتماعی است که در آن اهمیت و قدرت رسانه­های گروهی و فرهنگ عامه به معنای آن است که بر تمام دیگر اشکال  روابط اجتماعی حاکم بوده و آنها را شکل می دهند.
ب) تأکید بر سبک و شکل به بهای فدا کردن ذات و جوهر
در دنیای پست مدرن سطوح، رویه ها، ظواهر، و سبک یا شیوه و شکل اهمیت بیشتری پیدا می کنند و به نوبۀ خود موجب برانگیختن و ظهور نوعی "ایدئولوژی طراح یا ناظم" [designer ideology] یا به تعبیر دیوید هاروی " تصاویر و ایماژها بر روایط سیطره می یابند." استدلال و بحث اصلی اینجاست که ما به گونه ای فزاینده تصاویر و نشانه ها را صرفاً به خاطر خودشان مصرف می کنیم نه به خاطر "فایده" آنها یا یا به خاطر ارزش های عمیق تری که می توانند در بر داشته باشند.

ج) زوال و سقوط تمایز میان هنر و فرهنگ عامه
از نظر فرهنگ پست مدرن هر چیز می تواند به صورت طنر، شوخی، هزل، ارجاع یا نقل آنبه شکل بازی یا نمایش التقاطی سبک ها، همسان انگاری ها و ظواهر در آید... دیگر معیار قاطع و چندان مورد قبول و غیر قابل تردیدی وجود ندارد که بتواند در خدمت تفکیک هنر از فرهنگ عامه قرار بگیرد...فرهنگ انبوه نهایتاً موجب واژگونی و نابودی فرهنگ والا یا فرهنگ عالی خواهد شد.
د) اختلال و آشفتگی درباره زمان و فضا
فشارها، تراکم و تمرکز کردن های حال و آینده درباره زمان و فضا منجر به التباس و آشفتگی فزاینده ای در دریافت ما از مفهوم فضا و زمان، در نققشه های مناطقی که در آن زندگی می کنیم، در عقایدمان راجع بع زمان ها که در چارجوب آن زندگی خود را سامان می دهیم، شده اند. عنوان و داستان  سری فیلم های "بازگشت به آینده" به خوبی دربردانده این نکته اند.فوریت و بی واسطگی و حضوری بودن فضاینده فضا و زمان جهانی که ناشی از سلطه رسانه های گروهی است، به این معنا است که عقاید متحد و منسجم پیشین ما درباره مکان و زمان در حال تضععیف و فروپاشی هستند.
 
 
ب) سینما
فیلم هایی که در آنها سبک، ظواهر، نماهای دیدنی، چشم اندازه ها، مناظر دیدنی، تأثیرات و جلوه های ویژه و تصاویر و ایماژها تأکید شده، البته به بهای نادیده گرفتن محتوی، ماهیت و جوهر یا ذات، روایت یاداستان، تفسیر یا شرح اجتماعی. از جمله نمونه های این قبیل فیلم هامی توان به فیلم هایی نظیر دیک تریسی (1990) یا 5/9 هفته (1986) اشاره کرد. 550
فیلم هایی که استیون اسپیلبرگ و همکارانش تهیه و کارگردانی کرده اند نظیر ایندیاناجونز (1981، 1984 و 1989) و سری فیلم های بازگشت به آینده (1985، 1989 و 1990) نمایشگر پاره ای از عناصر پست مدرن هستند، زیرا نقاط ارجاع آنها و منابعی که به آنها متوصل می شوند، در واقع اشکال پیشین فرهنگ عامه هستند: نظیر فیلم های کارتونی، فیلم های علمی-تخیلی و...این فیلم ها با به کار گیری شیوه ها و تکنیک های پیچیده و سکانس های بی وقفه و پیاپی، بر مناظر دیدنی و چیز های تماشایی و اکشن تأکید می ورزند، ولی در عوض بر پیچیدگی هاو تفاوت های جزئی طرح های دقیق و زیرکانه و ارائه کاراکتر های متکامل و پخته تأکید یا توجهی ندارند.
یکی از نمونه های مشهور فیلم های پست مدرن که کراراً مورد استناد و ارجاع قرار می گیرد فیلم پلیس تیزهوش و بیباک (1982) [Blade Runner]  اثر ریدلی اسکات است. در بین برجسته ترین و بارزترین ویژگی های این فیلم            ( که درباره لس آنجلس در سال های اوایل قرن بیست و یکم است)، می توان به وضوح مشاهده کرد که چگونه چشم انداز یا نگاه معمارانه، یا طرح تولیدی آن، سبک های مختلف را ازدوران های تاریخی مختلف گرد هم آورده و آنها را با یکدیگر ترکیب و در هم ادغام کرده است. ساختمان های که شرکت یا بنگاه اصلی در آنها واقع شده است، بیانگر ویژگی ها و خصوصیات آسمان خراش های معاصر و در عین حال چشم انداز و نگاه همه جانبه و فراگیر معابد عهد باستان هستند؛ در حالیکه "صحبت های خیابانی" شامل کلمات و عباراتی است برگرفته از یکسری زبان های مشخص. این آشفتگی ها و التباس های معماری و زبانی می توانند در ایجاد تصویر یا برداشتی گمراه کننده از زمان دست داشته باشند، زیرا چنین می نماید که ما در یک آن یا به طور همزمان در گذشته، حال و آینده به سر میبریم. فیلم «پلیس تیزهوش» یک داستان علمی-تخیلی است که طرح آن به وضوح آینده گرا یاآینده نگر نیست. این معنا در دو شکل تبارز پیدا می کند: نخست اینکه)" انسان های غیر انسانی" در فیلم روبات های مکانیکی وآدمک های ماشینی نیستند، بلکه "پاسخ دهندگان" یااجابت کنندگان هستند، شبیه سازی های تقریباً کاملی از موجودات انسانی هستند. دوم آنکه) ژانر فیلم روشن و مشخص نیست. این فیلم یک فیلم علمی-تخیلی توصیف شده است، ولی در عین حال یک فیلم پلیسی و کارآگاهی نیز است. داستان فیلم همانند فیلم های پلیسی معماها و مسائل مبهم و پیچیده را آشکار می سازد؛ قهرمان داستان (دِکارد) بسیاری از رفتارها، خصوصیات و عملکردهای شخصیتی را دارد که ما در بازرس یا پلیس جدی یا کارآگاه خصوصی می یابیم. یا لحن قاطع کلام یا نوع صحبت جدی او، که به بازجویی و تحقیق مربوط می شود، یادآور اصطلاحات ، تعاببیر و لحن "فیلم های سیاه" [film noir] است.  

ج) تلوزیون
یکی از مهمترین داعیه هایی که دربارة سریال Miami vice  به عمل آمده است ناظر به اتکاء این فیلم ها بر سبک و سطح (ظواهر) است. مفسران بر چگونگی، نحوه و میزان استفادة بیش از حد این فیلم ها از تصاویر، ایماژها و تخیل و همینطور بر نگاه همه جانبه و کلی و محیط یا فضایی که قصد رسیدن به آن یا تحقق آن را دارند، تأکید می ورزند. برای مثال مشهور است که وقتی از مدیر تهیة این سریال، مایکل مان _ دربارة قاعده یا اسلوب عمدة کار وی هنگام تهیة این سریال سوال شد، چنین پاسخ داد که" هیچ لحن، آهنگ یا مضمون زمینی برای من وجود ندارد". این سریال مجموعه از نظر تصویری، رنگ، لوکیشن و کار دوربین با دقت و ظرافت بی نظیری طراحی و تهیه شده بود. هنگامی که برای نخستین بار در آمریکا به نمایش در آمد (در تلوزیون)، یکی از پاسخ و واکنش های انتقادی در برابر آن، صراحتاً بر این نکته تأکید داشت که مجموعة مذکور هیچگونه هماهنگی، سازش و مطابقتی با تلوزیون معمولی و برنامه های عادی و روزمرة تلوزیونی ندارد. این انتقاد به ویژه از جهت بود که فیلم های این مجموعه به قواعد و برنامه های صمیمی، خودمانی، اجتماعی، و واقع گرایانه تر روزمرة تلوزیون. این سریال همچنین کاملاً متفاوت با فیلم های پلیسیِ ظاهراً واقع گرایانه تر نظیر Hill Street Blues (1989-1981) بود. عده ای از منتقدان آن را با فیلم های سیاه مقایسه کردند. توسل به تصاویر و نماهای دیدنی همانقدر در تهیه و ساخت این فیلم ها حیاتی و تعیین کننده است که مثلاً پوشیدن لباس های طراح فیلم توسط قهرمانان کارآگاه در فیلم، و تصاویر تخیلی روز و شب میامی. لذات و شادی های تصویری و بصری ناشی از سبک و "نگاه" لوکیشن ها، زمینه ها، افراد، لباس و پوشاک، نماهای داخلی، شهر و ..._ انگیزة قاطعی در ساختن و تهیة این فیلم ها بوده است. استفاده از موسیقی پاپ و راک به این لذات و شادی ها افزوده و بیانگر چیزی شبیه حرکن به سمت سریال های پلیسی و جنایی است. غیر از این کار چندانی در نفی این قبیل روایت ها و داستان ها صورت نداد، بلکه به شبیه سازی، تقلید و سبک دار کردن قواعد و قراردادهای مستقر و جا افتادة مربوط به نوع یا ژانر پرداخت، ضمن آنکه بطور خودآگاه کراراً به فرهنگ عامه ارجاع می دهد. برای مثال غالباً از قواعد و قرار داد های فیلم های گانگستری تقلید می شود.   553

د) تبلیغات
تبیلیغات پست مدرن عمدتاً به بازنمایی های فرهنگیِ تبلیغ می پردازند تا ویژگی، کیفیات و تأثیراتی که کالای تبلیغ شده می تواند در دنیای بیرونی داشته باشد، گرایش در  راستای فکرِ افول و سقوط "واقعیت" در قالب فرهنگ عامه. 555
ه) موسیقی پاپ
ویژگی شاخص تاریخ اخیر موسیقی عامه (Popular music)  را می توان گرایشی به سمت ترکیب آشکار و ضریح سبک ها و ژانر های موسیقی به شکل و شیوه های مستقیم و خودآگاهانه دانست. این گرایش گستره و دامنه وسیعی دارد: از ترکیب  دوباره و بی کم و کاستِ آوازهای صفحات یک دوره یا دوره های مختلف روی یک صفحه، تا نقل و انتخاب یا دستچین قسمت هایی از موسیقی ها، آوازها، اصوات، و ابزار مختلف موسیققی به منظور خلق هویت های نیمه فرهنگی و طرفدار فرهنگ.

اندی وارهول [andy Warhol(Andrew)] (87-1927) نقاش، گرافیست و فیلمساز آمریکایی. متولد فارست سیتی از والدین مهاجر چکسلواکی. از سال 1945 به تحصیل در مؤسسة تکنولوژی کارِنگی در پترزبورگ پرداخت و در سال 1949 موفق به دریافت لیسانس هنرهای زیبا در طراحی تصویر شد. به دنبال آن به کارهای گرافیکی در عرصة تبلیغات در نیویورک روی آورد. در سال های دهة 1950 به صورت موفق ترین هنرمند تجاری در آمد (آگهی های تبلیغاتی کفش وی در سال 1957 برندة مدال شد.) در سال 1962 با برگزاری نمایشگاهی از تصاویر استنسیلی از قوطی های سوپ کمپل جنجالی ترین چهره در عرصه هنر پاپ آمریکا شد. به خصوص با استفاده از تصاویر تکراریِ متعدد از هنرممندان برجسته ای چون مرلین مونرو و الویس پریسلی و دیگر سرشناس هنری و همینطور استفاده از تصاویراقلام مصرفی بی اهمیت مثل شیشه های نوشابه کوکاکولا و امثالهم، که در آثار خود غالباً یک سری از تصاویر تکراری را در کنار هم قرار می داد.  وی با مفهوم تلقی از اثر هنری به مثابه قطعه یا بخشی از حرفة هنری، حاصل دستِ هنرمند و بیانگر شخصیت او مخالف بود و چنین تلقی از آثار هنری را قبول نداشت. وی می گفت" من می خواهم همه مثل هم فکر کنند، یکسان بیاندیشند. من فکرمی کنم هر کسی باید همچون یک ماشین باشدو" لذا به موازات این عقیده وی از بریده ها و کلیشه ها مختلفی از تصاویر، برگرفته از رسانه های گروهی که از هرگونه روح انسانی تهی شده بود، استفاده می کرد، و آثار خود را به صورت کالاهای یک تولید کننده تبدیل کرد و استودیوی هنری خود را "کارخانه" نامید.  در سال 1965 بازنشستگی خود را از هنرمند بودن اعلام نمود و شروع به ساختن فیلم نمود و تشکیلاتی موسوم به نام " گروه زیرزمینی مخمل" راه اندازی کرد. در مقام فیلم ساز شاید وی تنها کارگردان "زیر زمینی" باشد که نزد همگان شناخته شده است. نخستین فیلم های وی، فیلم هایی آرام، ساکت با سکوت و مکث های طولانی بود و عملاً کمترین اکشن و یا تحرکی در آن ها دیده نمی شد، از جمله فیلم "خواب" (1963) _ که مردی را به مدت 6 ساعت در خواب نشان می دهد. و فیلم "امپایر" (1964) که نمایی از ساختمان معروف امپایر استیت را تنها از یک زاویه به مدت 8 ساعت نشان می دهد سایر فیلم های وی نظیر فیلم دو صحنه ایِ "دختران چلسی" (1966) به دلیل تمرکز بیش از حد آن ها بر سکس و اطفاء شهرت از طریق نگاه به آلت تناسلی مورد توجه بسیار گسترده ای قرار گرفتند. در سال 1968 وارهول از سوی یک بازیگر در یکی ازفیلم های وب هدف تیراندازی قرار گرفت و شدیداً زخمی شد، ضارب عضو گروه اسکام (انجمن ضربه زدن (نابودی) مردان) بود. این حادثه باعث افزایش شهرت و آوازة افسانه ای او شد. علیرغمِ (و شاید بدلیلِ) شخصیت غیر شخصی وی، به صورت چهره ای آیینی در آمد و می توان گفت که مهارت های تبلیغاتی او در هیچ جا بیشتر از آنچه که در خدمت معرفی و مطرح ساختن شخص خود وی بکار گرفته شد، موثر قرار نگرفت. 572

 
مارسل دوشان (Marcel Duchamp) (1968-1887) هنرمند و نظریه پرداز هنری فرانسوی، برادر ریمون دوشان ویلون مجسمه ساز و ژاک ویلون نقاش. گرچه مارسل دوشان آثار هنری اندکی خلق کرده است ( که بخش اعظم آنها در حال حاضر در موزة هنر فیلادلفیا نگهداری می شوند)، با این حال به عنوان یکی از برجسته ترین و قوی ترین چره های هنر قرن بیستم بشمار می رود ( بدلیل اصالت، تازگی، خلاقیت و زایندگی ایده ا و نقطه نظرات وی). وی در آثار خود با ترکیب و در امیختن اصول و آموزه های کوبیسم و فوتوریسم به شهرت و آوازة فراوانی دست یافت. یکی از نخستین نمایشگاه های وی در سال 1913 برگزار شد.

 
وجوه اخلاقی حمایت سیاسی از دیدگاه پست مدرن، مارتا کوپر  Martha cooper

      هابرماس در کتاب بحران مشروعیت (هابرماس 1975،بویژه، صص 8-107)، و همینطور در مقالات و مصابحه های متعدد رئوس کلی شرایط لازم برای مفاهمة راستین و حقیقی را دسته بندی و ارائه نمده آنرا "وضعیت کلامی مطلوب" [Deal Speech situation] می نامد. در یک وضعیت کلامی مطلوب، مشارکت کنندگان آماده و مایل به مسکوت گذاردن ابعاد علمی، یا استراتژیک کلام به منظور زیر سوال بردن اجماع پیش زمینه ای هستند که برای ایجاد [وقوع] کلام ضروری است. برای پرداختن و قرار گرفتن در جریان "گفتمانی" که هابرماس معرفی و توصیه می کند، چهار سؤال مشترک وجود دارد: نخست آنکه، آیا کلام، عاری از هر گونه آشفتگی و اختلال یا ابهام و پیچیدگی، قابل فهم است؟ دوم اینکه آیا کلام در هماهنگی حقیقی با واقعیت دارد، البته واقعیت مورد فهم مشارکت کنندگان؟ سوم، آیا کلا راست و حقیقی است و بیانگر نیات خالص و صادقانة مشارکت کنندگان است؟ و چهارم، آیا کلام مناسب با، و منعکس کنندة منافع قابل تعمیم مشارکت کنندگان است؟ آمادگی، توان و تمایل درگیر شدن و پرداختن به این چهار سؤال را هابرماس تحت عنوان "اصول اخلاقی گفتمان" مشخص می سازد. 598

هاوزر چهار" شرط ضروری برای کارکرد آرام حوزة عمومی" مشخص می سازد،که براساس الگوی هابرماس بنا شده است:
نخست آنکه فضای عمومی باید در دسترس تمام شهرموندان باشد...دوم آنکه باید امکان دسترسی به اطلاعات فراهم باشد...سوم اینکه ابزار و وسایل خاص برای انتقال اطلاعات باید در دسترس کسانی قرار گیرد که می توانند از آن تأثیر بپذیرند...چهارمین ویژگی حوزة عمومی: برای آنکه حوزة عمومی وجود داشته باشد، باید تضمین های نهادی وجود داشته باشند. 598
 
 

  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

اِوَنز، دیلن (1386) فرهنگِ مقدماتی اصطلاحات روان کاوی لکانی، ترجمه مهدی پارسا و مهدی رفیع، تهران: گام نو.

روانکاوی متدی که زیگموند فروید (1939-1865) آن را گسترش داد، به طور خلاصه متشکل از تخت روانکاوی و تداعی آزاد است، متدی که بسیار مدیون اولین بیماران هیستریک فروید، یعنی زنانی بود که تمایل عجیبی به سخن گفتن از «سمپتوم»ها و رویاهای خود داشتند، چنان که آنا.اُ، یکی از بیماران بروئر و فروید، روان کاوی را «گفتار درمانی» می نامید؛ زنان هیستریک پیشاپیش و به خوبی دریافته بودند که «گفتن» می تواند موجب تخفیف «درد»های شان شود و همین متد بعد ها پایه و اساس روانکاوی قرار گرفت و فروید تعبیر گفتار و رویاهای فرد تحت روان کاوی را نیز به آن افزود. 13

فروید در سال 1910 انجمن بین المللی روانکاوی IPA را بنیان گذاشت، لکان عضو آن و بعد ها اخراج شد و عضو SFP جامعه فرانسوی روان کاوی شد و از آن استعفا داد.

دلوز و گاتاری در کتاب درخشان و رادیکال خود، «ضد ادیپ: کاپیتالیسم و اسکیزوفرنی»می گویند: «نظریه­ی تحسین بر انگیز لکان درباره­ی میل دارای دو قطب است: یک قطب با «ابژه­ی a  کوچک» به عنوان ماشین میل گر مرتبط است که میل را بر حسب یک تولید واقعی تعریف می کند و بنابراین، به فراسوی هرگونه ایده­ی نیاز و فانتزی می رود؛ و قطب دیگر با «دیگری بزرگ» به منزله­ی دال پیوند دارد که بار دیگر درک خاصی از فقدان را مطرح می  سازد...» 18

رویکرد رون کاوانه­ی ژیژک به سیاست نیز دقیقاً در چهارچوب سنتی لکانی-آلتوسری م یگنجد که از اسل 1964 با شکل گیری یک گروه مطالعاتی آغاز شد: این حلقه که متشکل از تعدادی از شاگردان لکان و آلتوسر، از جمله ژک-آلن میلر، آلن بدیو، ژک رانسیر و اتین بالیبار بود، «راه های مختلف ارتباط «مارکسیسم» و روانکاوی را مورد نظر داشت». 23

گاتاری و دلوز می گویند: «اسکیزوفرنی جهان ماشین های میل گر تولید کننده و بازتولید کننده است، تولید اولیه­ی عام و جهان شمول به مثابه­ی واقعیت اساسی انسان و طبیعت». بنابراین ناخودآگاه از این جهت که «ماشین و کارخانه تولید میل» است، هیچ «فقدانی» در خود ندارد و اسکیزوفرنی نه وضعیتی «نا بهنجار» و «بیمارگونه»، بلکه حقیقتی سرکوب شده است، از این جهت اختلاف اساسی شیزوکاوی، که بر روی اسکیزوفرنی و نیروهای «قلمروزدا» تمرکز دارد با روانکاوی که بر «روان نژندی» و «ادیپی شدن» فرد (به منزله­ی اساس بهنجاری) متمرکز است، ناشی از تلقی متفاوت آن ها از سرشت «میل» و مفهوم «امر واقع» است. 32

 

ego-Ideal  (Ideal du moi) 

آرمان من

هم آرمان من و هم فرامن در نوشته هایفروید با افول عقده­ی ادیپ ارتباط دارند و هردو محصول همانند سازی با پدر  هستد، اما لکان معتقد است که این دو ، وجوه متفاوتی از نقش دوگانه­ی پدررا بازنمایی می کنند. فرامن یک عمل گرِ نا خود آگاه است که عمل کرد آن، واپس زنی میل جنسی به مادر است، در حالی که آرمان من فشاری خودآگاهانه به سوی والایش اعمال کرده و مهیاگر نظم و ترتیباتی است که سوژه را برای اخذ یک جایگاه جنسی به عنوان مرد یا زن توانا می سازد. 91

Aphanisis   

آفانسیس

معنای تحت اللفظی این اصطلاح یونانی، «نا پدید شدن» است. این کلمه اولین توسط ارنست جونز وارد روانکاوی شد و او آن را در معنای « نا پدید شدن میل جنسی» به کار برد، در نظر جونز، ترس از آفانسیس در هر دو جنس وجود دارد و باعث ایجاد عقده­ی اختگی در پسران و غبطه به قضیب در دختران می شود.93

برای لکان آفانسیس به معنای نا پدید شدن میل نیست، بلکه به مفهوم نا پدید شدن سوژه است، آفانسیس سوژه، محو شدن سوژه و انقسام بنیادی آن است که شکل دهنده­ی دیالکتیک میل است...لکان اصطلاح «محو شدن» Fading را نیز به گونه ای که مترادفی برای آفانسیس باشد، به کار می برد. 93

Object (Petit) a

ابژه­ی a  (کوچک)

نماد a  (حرف اول کلمه­ی autre یا «دیگری») یکی از اولین علامت های جبری ای بود که در آثار لکان پدیدار شد و اولین بار در سال 1955 در رابطه با «شمای L » مطرح گردید. ابژه a کوچک همواره با حروف کوچک و چاپ ایتالیک نوشته می شود تا این موضوع را نشان دهد که در تقابل با [نماد] «A» بزرگ برای دیگری بزرگ، به دیگری کوچک اشاره دارد. دیگری کوچک برخلاف دیگری بزرگ که نشان گر غیریتی ریشه ای و غیر قابل تقلیل است، «دیگری است که ابداً یک دیگری نیست، چرا که ذاتاً با من در رابطه ای که همواره انعکاسی و قابل جایگزینی است، پیوند خورده است» بنابراین a و a  در شمای L،   Schema L من و تصویر آینه ای/بدل specular image / counterpart را به گونه ای نا متمایز مشخص می کنند و به وضوح به نظم تصویری تعلق دارند...لکان در سمینار سال 1-1960 ابژه­ی a کوچک را با واژه­ی آگالما Agalma (واژه ای یونانی که به معنای یک شکوه، یک زیور، پیش کشی به خدایان یا تندیس کوچکی از یک خدا است) که آن را از رساله­ی ضیافت افلاطون اخذ کرده بود، توضیح داد. درست همانگونه که آگالما ابژه [شی]ای گرانبهاست که درون جعبه ای بی ارزش پنهان شده است، ابژه­ی a  کوچک، ابژه­ی میل است که ما آن را در دیگری می جوییم. a از سال 1963 به بعد به تدریج اشارات تلویحی فزاینده ای به امر واقع یافت، اگرچه هیچ گاه جایگاه تصویری خود را از دست نداد؛ لکان در سال 1973 همچنان معتقد بود a امری تصویری است. از این زمان به بعد a به ابژه ای اشاره دارد که هرگز به دست نمی آید، ابژه ای که در حقیقت به جای اینکه میل به آن گرایش داشته باشد، علت میل است  Caus ؛ به همین علت لکان اکنون آن را «علت-ابژه»ی میل می نامد. هر ابژه ای که میل را به جریان می اندازد، ابژه a کوچک است، به خصوص ابژه های جزئی که سائق ها را تحدید می کنند. سائق ها در طلب به دست آوردن ابژه­ی a کوچک نیستند، بلکه در عوض در اطراف آن می چرخند. ابژه a کوچک هم ابژه­ی اضطراب و هم ذخیره­ی تقلیل ناپذیر نهایی لیبیدو است...ابژه­ی  a کوچک در سمینار سال های 3-1962 و 1964 به عنوان یک پس مانده و باقی مانده (به فرانسه Reste) تعریف می شود؛ ته مانده ای که با ورود امر نمادین به امر واقعی باقی می ماند. 95

اخلاق ethics

فروید در آثار اولیه­ی خود تضادی بنیادین را میان درخواست­های «اخلاقیات متمدن» و سائق های جنسی را ذاتاً غیر اخلاقی سوژه در نظر می­گرفت. زمانی که اخلاق در این تضاد در مرتبه­ای بالاتر قرار گیرد و سائق­ها نیرومندتر از آن باشند که بتوانند والایش  بیابند، سکسوالیته خود را در اشکال منحرف یا واپس زده بروز می دهد، که مورد اخیر به روان­نژندی می­انجامد. بنابراین از نظر فروید اخلاقیات متمدن ریشه­ی بیماری­های عصبی هستند. فروید در نظریه­یخود در مورد احساس گناهِ ناخوداگاه، ایده­هایش را درباره­ی سرشت بیماری­زای اخلاقیات متمدن بیشتر بسط داد، و در مفهوم فرامن که بعدها مطرح کرد، یک عمل­گر اخلاقی درونی را در نظر گرفت که بسیار بی رحم­تر است تا حدّی که من به درخواست­های آن گردن می­نهد. 99

روانکاو نمی­تواند خود را با اخلاقیات متمدن هم­سو کند، زیرا این اخلاقیات بیماری­زا هستند و از سوی دیگر، ابداً قادر نیست با یک رویکردبی بند و بارانه انطباق یابد که در تقابل با این اخلاقیات است، زیرا این روش نیز کماکان درون حوزه­ی اخلاقیات باقی می­ماند. 100

اخلاق روانکاوانه­ی لکان، اخلاقی است که عمل را به میل مرتبط می­سازد و لکان آن را در این پرسش خلاصه کرده است: «آیا مطابق میلی که در تو هست عمل کرده­ای؟» او این اخلاق را به چندین دلیل در تقابل با «اخلاق سنتی» ارسطو، کانت و دیگر فلاسفه­ی اخلاق قرار می­دهد.

اولاً، اخلاق سنتی که حول مفهوم خیر می­چرخد، «خیر­های» متفاوتی ارائه می­کند که همگی برای بدست آوردن جایگاه خیر مطلق با هم در رقابت هستند. با وجود این، اخلاق روانکاوی، خیر را مانعی در مسیر میل تلقی می­کنئ؛ بنابراین در روانکاوی «طر ریشه­ایِ آرمان خاصّ خیر، ضروری است» اخلاق روانکاوی همه­ی آرمان­ها، از جمله آرمان­های «خوشبختی» و «سلامتی» را کنار می­نهد. 101

ثانیاً، اخلاق سنتی همواره تمایل دارد تا خیر را به لذت مرتبط کند؛ تفکر اخلاقی «در راستای مسیرهای یک امر مسئله ساز لذت گرایانه بسط یافته است» با وجود این، اخلاق روانکاوانه نمی­تواند چنین رویکردی اتخاذ کند، زیرا تجربه­ی روانکاوی دورویی لذت را آشکار ساخته است؛ حد و مرزی برای لذت وجود دارد و تخطی از این امر، لذت را به درد بدل می­کند. 101

ارباب master

لکان در آثار خود در دهه­ی 1950 اغلب به «دیالکتیک ارباب و بنده» اشاره می­کند، اصطلاحاتی که هگل آن را در کتاب پدیدار شناسی روح (1807) مطرح کرده بود. او در این­جا  و نیز در تمام ارجاعات دیگرش به هگل، وام­دار خوانش السکاندر کوژف از هگل است و زمانی با آن آشنا شد که در سخنرانی­های کوژف درباره­ی هگل در دهه­ی 1930 شرکت می­کرد.لکان برای توصیف طیف گسترده­ای از موضوعات مختلف مجد.ب دیالکتیک ارباب و بنده شد. برای مصال مبارزه برای «وجهه­ی­ ناب»، سرشتِ بیناسوژگانی میل را به تصویر می­کشد که مهم­ترین چیز برای آن، تأیید شدن از سوی دیگری است. مبارزه تا سر حد مرگ، پرخاش­گری ذاتی در رابطه­ی دوتایی میان  من و بدل counterpart  را توضیح می­دهد. به علاوه بنده که با حالتی حاکی از تسلیم «»منتظر مرگ ارباب است، مقایسه­ی تمثیلی خوبی را از روان­نژندی وسواس فراهم می­اورد که به وسیله­ی تردید و تعلل توصیف می­شود.

لکان از دیالکتیک ارباب و بنده در نظریه پردازی کلام ارباب نیز بهره می­جوید. در فرمول بندی این کلام ارباب همان ارباب دال (S1)  است که بنده (S2) را وادار می­کند تا برای تولید مازاد surplus (a)ی کار کند که ارباب می­تواند آن را به خود اختصاص دهد. ارباب دال، آن دالی است که یک سوژه را برای تمام دال های دیگر بازنمایی representation و معرفی کند؛ از این رو کلام ارباب تلاشی برای تمامیت خواهی است (به همین دلیل لکان کلام ارباب را به­وسیله­ی بازی با هم­آوایی maitre [ارباب] و m’etre [هستی من] به فلسفه و هستی شناسی مرتبط می­سازد؛) با وجود این، تلاش برای تمامیت خواهی همواره به شکست می­انجامد، زیرا ارباب دال هرگز نمی­تواند سوژه را به­طور کامل بازنمایی کند: همواره مقداری مازاد وجود دارد که از بازنمایی می­گریزد.

ارتباط communication

بیشتر نظریه­های مربوط به ارتباط که به وسیله­ی زبان شناسی مدرن مطرح شده­اند با دو ویژگی مهم مشخص می­شوند. اولاً، آن­ها معمولاً متضمن ارجاع به مقوله­ی نیت­مندی هسیتند که به منطله­ی امری در نظر گرفته می­شود که هم­ارز با خودآگاهی است، ثانیاً، این نظریات، ارتباط را به عنوان فرآیند ساده و سرراست معرفی می­کنند که در آن پیامی توسط یک شخص (فرستنده) برای فردی دیگر (گیرنده) فرستاده می­شود (برای مثال یاکوبسن) با وجود این، هردوی این ویزگی­ها با تجربه­ی خاص ارتباطی در درمان روان­کاوی، مورد تردید قرار گرفته­اند، اولاً، روشن شده است که گفتار دارای یک نیت­مندی است که به فراسوی مقاصد خودآگاهانه می­رود. ثانیاً، پیام گوینده به منزله­ی پیامی در نظر گرفته می­شود که نه فقط به سوی دیگری بلکه به سمت خود او نیز جهت دهی شده است؛ «در گفتار انسان همواره فرستنده هم­زمان یک گیرنده نیز هست» با ترکیب این دو نکته می­توان گفت که بخشی از پیام گوینده که خطاب به خود او است، نیتِ ناخودآگاه پشتِ پیام است. 105

استعاره metaphor

استفاده­ی لکان از این واژه به میزان کمی وامدار... اثر ارزشمند رومن یاکوبسن است که طی مقاله­ی مهمی در سال 1956 منتشر شد و درآن تقابلی میان استعاره و مجاز مرسل برقرار گردید. یاکوبسن بر پایه­ی تمایز میاندو نوع زبان پریشی aphasia، دو محور تقابلی بنیادین زبان را از هم متمایز می­کند. محور استعاری زبان که به انتخاب اقلام زبان شناختی مربوط می­شود و به آن­ها اجازه­ی جانشینی می­دهد و محور مجاز مرسلی زبان که ترکیب اقلام زبان شناختی (به صورت زنجیروار و به صورت هم­زمان) را امکان پدیر می­سازد. از این رو استعاره با روابط جانشینی  paradigmatic relation سوسور (که در absentia  [غیاب] صادق است و مجاز مرسل با روابط هم­نشینی syntagmatic relation (که در presentia [حضور] صادق است) منطبق است) 109

عقده­ی ادیپ لکان عقده­ی ادیپ را بر حسب یک استعاره تحلیل می­کند زیرا این عقده مفهوم تعیین کننده­ی جانشینی را در بر دارد؛ در این مورد، نام پدر جانشین میل مادر می­شیود. لکان این استعاره­یبنیادین را که امکان همه­ی استعارات دیگر را فراهم می­اورد به عنوان استعاره­ی پدری توصیف می­کند...واپس زنی و سمپتوم­های روان­نژندی ساختار یک استعاره را دارند...یاکوبسن مجاز مرسل را هم به جا به جایی displacement و هم به تراکم condensation و استعاره را به همانند سازی و نمادگرایی مرتبط می­کند، لکان استعاره را به جا به جایی مرتبط می­سازد. لکان سپس استدلال می­کند همان­گونه که جا به جایی نسبت به تراکم منطقاً مقدم است، مجاز مرسل پیش شرطی برای استعاره است. ساختار همانند سازی identification نیزهمانند استعاره است، چرا که همانند سازی عبارت است از جانشین کردن خود با دیگری...عشق همانند یک استعاره ساختار یافته است، زیرا متضمن عمل جانشینی است. « این جانشینی تا ان جاست که عمل کرد erstes (اراستس)، یعنی عمل کرد عاشق که سوژه­ی فقدان است به مکان عمل کرد eromenos (ارومنوس)، ابژه­ی عشق، آمده و جانشین آن می­گردد و بدین سان دلالت عشق تولید می­شود. 109


  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

نیچه، فریدریش ویلهلم (1385) زایش تراژدی، ترجمه ­ی: رویا منجم، چاپ دوم، آبادان: پرسش.

در حقیقت هیچ چیز نمی­تواند بیش از تعالیم مسیحیت با تعبیر و توجیه تماماً زیبایی­شناسانه­ی جهان که در این کتاب آموزش داده می­شود، در تضاد باشد، چرا که مسیحیت فقط اخلاقی است و می­خواهد چنین باشد و هنر، هر هنری را به قلمرو دروغ واگذار می­کند؛ مسیحیت با ایستارهای مطلق خود، با شروع از راستگویی و صداقت خداوند، هنر را نفی، داوری و محکوم می­کند. در پس این شیوه­ی تفکر و ارزش­گزاری که باید با هنر، در صورتی که اصیل باشد، دشمنی نشان دهد، هرگز نتوانستیم گونه­ای دشمنی با زندگی را حس نکنم-انزجاری خشمگینانه و کینه­توزانه با نفس زندگی: چرا که کل زندگی برپایه­ی شباهت، هنر، فریب، دیدگاه و ضرورت چشم­اندازها و خطا، استوار شده. مسیحیت از آغاز، از لحظات سرشت و اساس، دل آشوبگی زندگی و نفرت از زندگی بوده و صرفاً در پس ایمان به زندگی­ای «دیگر» یا «بهتر»، پنهان مانده و پوشیده شده است. نفرت از جهان، محکوم کردن احساسات تند، ترس از زیبایی و نفس­گرایی، فراسویی که به منظور بهتر تهمت زدن به زندگی اختراع شده است. 15

شوپنهاور در جلد 2 ص. 495 «جهان به مثابه اراده و تمثل» می­گوید: آن­چه که به هر مسئله­ی تراژیکی، نیروی بالابرنده­ی خاص خود را می­بخشد، این کشف است که جهان و زندگی هرگز نمی­تواند باعث رضایت واقعی شود و در نتیجه ارزش عواطف ما را ندارد: همین است که روح تراژیک را می­سازد-به کناره­گیری
می­انجامد». 17

درباره­ی علم زیبایی­شناسی بسیار می­توان آموخت، در صورتی که نه صرفاً از طریق استنتاج منطقی، بلکه با قطعیت بلافصل بصیرت دریابیم که رشد مداوم هنر با دوگانگی اپولونی و دیونیزوسی پیوند دارد-درست به همان سان که تولید مثل به دوگانگی جنس­ها وابسته است و کشاکشی همیشگی را در بر می­گیرد که تنها به شکلی دوره­ای و متناسب با آشتی و سازش همراه می­شود. اصطلاح دیونیزوسی و آپولونی را ما از یونانی­ها وام گرفته­ایم که رازهای ژرف دیدگاهشان درباره­ی هنر را، بی شک نه در قالب مفاهیم، بلکه در پیکره­های شدیداً واضح ایزدشان برای اذهان فهمیده و بینا، آشکار می­کنند. به یاری آپولون و دیونیزوس، دو الوهیت یونانی هنر، در می­یابیم که در جهان یونان تضاد عظیمی، از لحاظ سرچشمه و اهداف، میان هنر آپولونی پیکره­سازی، و هنر دیونیزوسی غیر تصویری موسیقی وجود داشته است. این دو گرایش متفاوت، موازی با یکدیگر و در بیشتر مواقع به صورتی آشکارا گوناگون، جریان می­یابند؛ و پیوسته یکدیگر را به زایش­های تازه و پر قدرت وا می­دارند، و به تضادی تداوم می­بخشند که تنها در اثر اصطلاح مشترک «هنر» به شکلی ظاهری و سطحی به سازش می­رسند؛ تا سرانجام، در اثر معجزه­ی مابعدالطبیعی«اراده­ی» یونانی­گرایانه، با یکدیگر ظاهراً جفت می­شوند، و در راستای این جفت شدن، در نهایت شکلی از هنر-تراژدی آتنی-را می­آفرینند که به یک اندازه آپولونی  دیونیزوسی است. برای درک این دو گرایش، ابتدا اجازه دهید آن­ها را به صورت دو جهان جداگونه­ی هنر رویاها و سرمستی ادراک کنیم، این پدیده­های فیزیولوژیکی، تعارضی را به نمایش می­گذارند که با تقابل آپولونی دیونیزوسی قابل قیاس است. لوکرتیوس می­گوید، در رویاها بود که پیکره­های شکوهمند الهی برای نخستین بار در مقابل جان انسان­ها ظاهر شدند؛ در رویاها، شکل بخشنده­ی بزرگ، اندام­های با شکوه، موجودات فوق انسانی را نظاره می­کرد؛ و شاعر هلنی، اگر درباره­ی رازهای الهام شاعرانه مورد پرسش قرار می­گرفت، یه همان سان مسأله­ی رویا را پیش می­کشید و شاید توضیحی را شبیه به توضیح هانس زاکس در استاد آوازه­خوان ارائه می­داد: وظیفه­ی شاعر دوست من/خواندن رویاها و درک آن­هاست/ به نظر می­رسد حقیقی­ترین خیال آدمی/ در رویاها برایمان آشکار می­شوند/تمامی شعرها و قیافه­پردازی­ها/چیزی جز تعبیر درست رویاها نیستند. توهم زیبای جهان رویا که در آفرینش هر انسانی باستی هنرمند است، پیش نیاز تمامی هنرهای قالب­پذیر Plastic و بخش مهمی از شعر است. در رویاهایمان، از درک بلافصل پیکره­ها شادی می­کنیم، تمامی اشکال با ما سخن
 می­گویند؛ چیزی بی اهمیت یا اضافی وجود ندارد. اما حتی هنگامی که این واقعیت رویایی در شدیدترین حالت خویش است، باز هم تا اندازه­ای از این حس با خبریم که نمودی صرف است. 25-27



  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

ومین عصر فیلم

چهارشنبه سی ام اردیبهشت/ ساعت شش عصر
تحلیل فیلم "اینتراستلار" کریستوفر نولان و نمایش مستند کوتاهی درباره این فیلم
با سخنرانی شهرام مکری و پوریا ناظمی

چهارمین عصر فیلم
یکشنبه سوم خرداد/ ساعت شش عصر
تحلیل گفتمان و تحلیل روایت در بررسی فیلم "کپی برابر اصل" عباس کیارستمی
با سخنرانی مصطفی مهرآیین

پنجمین عصر فیلم
یکشنبه دهم خرداد/ ساعت شش عصر
مطالعه زندگی روزمره در فیلم "بردمن" گونزالس ایناریتو
با سخنرانی رامتین شهبازی

ششمین عصر فیلم
یکشنبه هفدهم خرداد/ ساعت شش عصر
تحلیل گفتمان انتقادی در فیلم "امریکن اسنایپر" کلینت ایستوود
با سخنرانی مریم قهرمانی

هفتمین عصر فیلم
یکشنبه بیست و چهارم خرداد/ ساعت شش عصر
مطالعه تاریخی و جامعه شناختی سینمایی در تحلیل فیلم "لویاتان" آندری زویاگینتسف
با سخنرانی امیررضا نوری پرتو
این نشست ها رایگان و ورود به آن برای تمام علاقه مندان آزاد است

http://www.bkhai.com

عصر فیلم


  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

منبع:   http://firooze.ir/article-fa-598.html

تاریخ هنر اسلامی از نگاه آندره گدار
سید رضی موسوی گیلانی  

آندره گدار، از جمله مورخان برجسته‌ی تاریخ هنر اسلامی، شکل‌گیری هنر اسلامی را بیش از آن‌که مبتنی بر فرم و تکنیک بداند، مبتنی بر فکر و روح سازنده آن می‌داند، به طوری که اثر هنری تجلی‌بخش و منعکس‌کننده‌ی روح هنرمند است. در واقع وی هنر را از منظر آن اندیشه و فکری که پشت اثر هنری قرار گرفته، می‌نگرد و بیش از آن‌که به فرم و تکنیک در یک اثر هنری همچون معماری اشاره کند، به محتوا و نگره‌ی هنرمند توجه دارد. وی بر این باور است که امروزه دیگر هنر را نباید از منظر مصالح یا سنگ و آجر یا مهارت و تردستی صنعت‌کار نگریست، بلکه آن فکر و روح اجتماع ملت است که آثار هنری یا سبک و اسلوب خاص را می‌آفریند. در این راستا وی روح حاکم بر معماری یونان را روح موزون‌پسند، روح حاکم بر معماری رومی را نظم، قدرت و فایده‌مندی، و روح حاکم بر معماری بیزانسی را آمیزه‌ای از روح آسیایی و یونانی، و روح حاکم بر ساخت کلیساها را اندیشه‌ی پرستش و نیایش تلقی می‌کند:

هنر قبل از هر چیز انعکاس روح هنرمند و چکیده‌ی نمایان نیروهایی‌ است که آن را رهبری می‌کند و تکنیک معماری هم مانند تکلم، جز وسیله‌ی ابراز، و آلتی در خدمت روح نیست... عامل اصلی در معماری هم بیش از هر چیز وجود معمار است. و اصل مهم در هنر معماری یک ملت، روح اجتماع آن ملت است. به نظر ما معماری یونان نه یک طریقه‌ی ساختمان بلکه عصاره‌ی نمایان روح موزون‌پسند ملت یونان است... چنان‌که کلیساهای بزرگ ما عظمت روح و پرستش را می‌نمایاند(1)

وی در پاسخ به این پرسش که آیا هنر دوران اسلامی در قالب و فرم دارای سبک خاص و ویژه‌ای است یا نه؟ بر این باور است که هنرهای اسلامی همچون معماری، هنری اقتباسی و الگوهای آن برگرفته از نقش‌مایه‌های پیش از اسلام است و طرح و شکل‌هایی همچون گلدسته‌ها، طرح‌ها، محراب، منبر، تناسب رنگ‌ها، و امور تزئینی را برآمده از دوران اسلامی نمی‌داند: «حتی مساجد هم روی هم رفته اقتباس است. طرح‌ها، گلدسته‌ها، محراب‌ها و منبرها و حتی عوامل تزئینی و آمیزش رنگ‌ها و غیره، همه در معمارهای معاصر فتوحات عرب موجود است».(2) طبق نظر آندره گدار، مسلمانان در امپراطوری اسلامی پیش از ظهور اسلام، به جهت بی‌اطلاعی و دانش‌اندکشان در عرصه معماری و ساخت و ساز، و پس از ظهور اسلام به جهت مبنای فکریشان که بی‌اعتنایی به ابنیه‌ی دنیوی و زوال‌پذیری عالم ماده بود، به ناگزیر در عرصه معماری از دیگر تمدن‌های همجوار الگوبرداری ‌نمودند و به تدریج در قالب و اسلوب معماری به ارائه‌ی ایده رسیدند و آن‌چه را که با اندیشه، طبیعت و سلیقه‌شان سازگاری نداشت، حذف نمودند:

از نقطه نظر هنری، قبل از اسلام چیزی نداشتند و حتی اگر کلمه هنر را نمایش اشکال و پیکرنگاری فرض کنیم، محقق و بدیهی است که هرگز هنر بدوی وجود نداشته است.(3)

از این رو وی معتقد است منظور از هنر اسلامی، هنر دوران اسلامی است. به طوری که مسلمانان پس از ظهور اسلام در اسلوب و فرم آثار هنری خویش همچون معماری اسلامی، تحت تأثیر هنر دیگر سرزمین‌ها بوده‌ و در ساختن ساختمان و معماری، فاقد هرگونه الگوی خاص بودند و از هر چه در آن دوران متداول بود، استفاده می‌نمودند. برای نمونه، از اقسام طاق، همچون طاق سوری، رومی، بیزانسی و ایرانی استفاده کرده و از ستون‌ها، جرزها، آجر و سنگ، مرمر، موزائیک، نقاشی، حجاری و تمام گونه‌های تزئینی که در کشورهای آسیای غربی متداول بود، بهره‌برداری نمودند(4)، به طوری که مسلمانان نه تنها در معماری به ابداع سبک و اسلوب خاصی نرسیدند، و تعالیم اسلام، سازنده و خلق‌کننده‌ی فرم خاص هنری نبود، بلکه حتی در استفاده از الگوهای رومی و یونانی ناشیانه قدم برداشتند:

در حقیقت اسلام سازنده نبوده، به این معنا که اغلب آن‌چه ساخت، بسیار بد و ناموزون بود، نه شکل تازه‌ای در ساختمان ابداع کرد و نه یک روش پارتنون Parthenon و پانتئون ساختمانی را تکمیل نمود. از این نقطه نظر هیچ یک از ساختمان‌های اسلامی قابل مقایسه با Pantheon رم یا کلیسای امین Amiens نیستند.(5)

گدار این سوال را مطرح می‌کند که چه تفاوتی میان یک ساختمان ایران پیش از اسلام همچون کاخ فیروزآباد و یک ساختمان پس از دوران اسلامی همچون مسجد جامع اصفهان یا مسجد تیموری خارگرد وجود دارد. در حالی که در هر دو ساختمان از ایوان‌ها و گنبدهایی بر قاعده مربع استفاده شده است.(6) وی در پاسخ به این پرسش و تبیین تفاوت میان فرهنگ اسلامی با فرهنگ پیش از اسلام، به این سوی می‌رود که معماری اسلامی مدت‌ها مبتنی بر طرح ساده ساختمانی و فرمول‌های تزئینی بوده که از دیگر تمدن‌ها اقتباس نموده بود، و عرب‌های مسلمان شده را حتی پیش از اسلام بسیار علاقه‌مند به تزئین دقیق و تأکید بر تکرار قالب‌های ثابت و تغییرناپذیر می‌شمارد و این ویژگی‌ها را از مختصات روح هنری عرب‌ها می‌داند.
 
مسجد قرطبه در اسپانیا

با توجه به این‌که از نظر گدار، هنر انعکاسی از عقیده، اندیشه و روح هنرمند است، به تدریج مسلمانان که در آغاز طلوع اسلام چیزی جز اصول اخلاقی برای آنان وجود نداشت،(7) تربیت شدند و پس از پیشرفت در این امر پس از مدتی در آن‌چه که تقلید کرده بودند، تجدید نظر نموده و آن سبک‌ها و اسلوب‌هایی را که با طبیعت و اندیشه‌شان سازگار نبود، حذف کردند، و آن‌چه را که موافق با طبع و سلیقه‌شان بود، حفظ نمودند و در واقع به نوعی گزینش در عرصه هنر دست یافتند:

معماری اسلامی در حالی شروع به کار کرد که فاقد هر گونه علم و اطلاع و سابقه باستانی در هنر معماری بود... اما کمی بعد در راه تربیت و تکامل پیشرفت کرد و طولی نکشید که در آن‌چه از دیگران تقلید کرده بود، تجدید نظر نمود، آن‌هایی را که با طبیعت و مقتضیات او هماهنگی نداشت و بیگانه می‌نمود و یا با سلیقه‌اش سازش نداشت، حذف نمود و در واقع معمار شد نه سازنده.(8)

گدار معتقد است هنرمند مسلمان در عرصه معماری نمی‌توانسته تنها تحت تأثیر معماری دیگر تمدن‌ها باشد و معماری را از جمله هنرهایی می‌داند که بیش از تکنیک، مبتنی بر فکر و اندیشه است: «پس مبدأ و ریشه آن [معماری اسلامی] را در کارهای اقتباس شده از معماری‌های خارجی جستجو کردن بیهوده است»(9) هنرمند مسلمان تحت تاثیر فکر و درک هنری خود - چه مثبت یا منفی-¬ و تحت تأثیر دو عامل تعالیم پیغمبر و فتوحات محیرالعقول اسلام به اسلوب خاصی از هنر معماری شکل داد:

این مبادی همه در خود اسلام و مولود الهامی است که از دنیای خاص خود گرفته و نظیر آن در تمام تجلیات فکر او دیده می‌شود. در این‌جا شکل‌ها، فرمول‌های تزئینی و طرق ساختمان مورد توجه ما نیست... مورد علاقه‌ی ما بیشتر جستجوی این است که درک هنری مؤسسین اسلام در دوره اسلام یا پیش از اسلام چه بوده و بعد زیر تأثیر دو عامل تعالیم پیغمبر و فتوحات محیرالعقول اسلام به چه صورت در آمده است(10).

وی معتقد است، تفاوت هنر ساسانی با هنر دوران اسلامی، برای نمونه میان معماری کاخ فیروزآباد با معماری مسجد جامع اصفهان، در شکل، اسلوب، طرح نقشه و مصالح آن‌ها نیست، بلکه ریشه در نگاهی دارد که اسلام برای مسلمانان به ارمغان آورده است: 

تفاوت تنها در منظره و لباسی است که اسلام بر ساختمان‌های ساسانی پوشانده و خواسته است مفهومی به آن‌ها بدهد، که معماری ایرانی و سایر مللی را که تحت رژیم خود در آورده بود، نسبت به وضع پیشینیان متمایز سازد.(11)

از دیدگاه گدار، مسلمانان پس از ظهور اسلام، غیر از آیین جدید، هیچ چیز که مخصوص خودشان باشد نداشتند و از معماری هیچ چیز نمی‌دانستند و تنها پس از گذشت چندین دهه بود که اشکال متنوعی از مسجد در فرهنگ اسلامی ساخته شد.(12)

البته منظور او از این‌که می‌گوید معماری اسلامی ریشه در فکر و تعالیم نبوی دارد، نه به این معنا است که وی معتقد به ارائه‌ی طرح و اسلوب ویژه و ابداعی در عرصه هنر باشد، بلکه منظور او این است که مسلمانان به جهت بی‌اعتنایی به دنیا و زخارف آن، هیچ‌گاه در ارائه‌ی سبک و طرح نویی در معماری، ذوق و شوقی از خود نشان ندادند. وی بر خلاف مفسران عرفانی از هنر اسلامی، تأثیرپذیری از فکر و تعالیم نبوی را نه به معنای تضمین حقایق دینی و عرفانی در هنر، بلکه به معنای نفی هرگونه اسلوب و طرح خاص و نفی توجه به دنیا و علائق دنیوی می‌داند، به طوری که این بی‌اعتنائی موجب شد تا مسلمانان به جای خلاقیت و ابداع، به سوی هنری التقاطی و برگرفته از دیگر تمدن‌ها اقدام ورزند و صرفا به هنر تزئینی روی آورند. وی اسلام را ناتوان از ارائه و الهام بخشی یک هنر خاص و حتی ناتوان‌تر از مسیحیت تلقی می‌کند و صرفا دربردارنده‌ی اصول اخلاقی تلقی می‌کند و این سخن، منشأ تمایز میان مورخان هنری همچون گدار با مفسران عرفانی از هنر اسلامی است. «اگر آن را [اسلام] در مراحل اولیه‌اش بررسی کنیم، چنین به نظر می‌آید که از لحاظ ایجاد یا الهام یک هنر جدید، از مسیحیت هم ناتوان‌ت
ر بوده است».(13) وی معتقد است که مسلمانان پس از فتح ملل مغلوبه، الگوی خاصی در معماری نداشتند که بر آنان عرضه کنند، بلکه نمونه‌های تاریخی نشان می‌دهد که بر عکس بوده و در معماری، تحت تأثیر الگوها و اسلوب‌های آنان قرار گرفتند. 

همچنین گدار، هنر اسلامی را در آغاز پیدایش، دارای دو عنصر خارجی می‌داند، نخست در دوره‌ی به قدرت رسیدن بنی‌امیه است که الگوهای یونانی و بیزانسی در هنر سرزمین‌های اسلامی دیده می‌شود و دوم دوره بنی‌عباس است که با به قدرت رسیدن بنی‌عباس، مرکز حکومت از سوریه به بین‌النهرین آمد و رسوم ساسانی – ایرانی جایگزین رسوم بیزانسی و یونانی شد. تنها پس از پنج قرن که حکومت عباسی مضمحل شد، هنر اسلامی از وحدت رویه به سوی تکثر و تنوع رفت و تحت تأثیر سنت‌های بومی و منطقه‌ای، رسوم باستانی هر ملت دوباره ظهور پیدا کرد و شکل خاص هر ملت را به خود گرفت:

به محض این‌که وحدت سیاسی امپراطوری اسلامی از میان رفت... به علت نبودن وحدت اداری و نبودن تماس بین ارباب هنر کشورهای مختلف و مبادله کارگران و نبودن آئین و مقررات که تا آن وقت فعالیت زیادی کرده و تکنیک‌ها و فرمول‌های هنری اسلامی را دستور می‌داد، هر ملتی به پیروی از تمایلات خاص، آزادانه شروع به کار کرد. رسوم باستانی هر ملت دوباره ظهور کرد.(14)
 

کاخ الحمراء در اسپانیا

گدار معتقد است مسلمانان پس از تأسیس اسلام، بیش از آنکه موسس هنری خاص باشند، به دنبال تزئین و زینت کردن هنرها بودند و در قصیده‌سرایی  و معماری به طرح یک پوشش و روکش تجملی و تازه پرداختند و از نظر مسلمانان اگر یک شاعر توانست به بیان و توصیف جدیدی از یک پدیده برسد یا یک ساختمان قدیمی را با تزئین تبدیل به یک مسجد سازد، او اثری هنری آفریده است: 

وقتی یک شاعر توانست موضوعات داستانی را با تصاویر تازه بیاراید و جذابیت بیان شیرینی به آن دهد، در نظر ملل عرب او یک کار هنری انجام داده است، وقتی هم یک معمار توانست با پوشش تازه و مجللی، شکل قدیمی یک مسجد را تزئین نماید، در نظر دنیای اسلام کاری هنری کرده است (15)

آندره گدار درباره تاریخ هنر اسلامی معتقد است که در صدر اسلام و زمان تأسیس آن، بر اثر شور و حرارت اولیه مذهبی و تحت تأثیر تعالیم نبوی و خلفای اولیه، مبنی بر پرهیز از تجمل و زینت‌های دنیوی، معماری از اقبال برخوردار نبود و در این عرصه سبک و طرح مستقلی توسط مسلمانان ابداع نگردید، وی خانه کعبه را در مکه جز حصاری از دیوارهای کوتاه و بامی از برگ نخل نمی‌داند. اما پس از این دوران - در دوره بنی‌امیه و بنی‌عباس – به تدریج که حاکمان و مراکز قدرت اسلامی از سنت نبوی فاصله گرفتند و رویکرد دنیوی و شاهانه یافتند و از سادگی مقام رؤسای مذهبی به سمت شکوه شاهانه گرایش پیدا نمودند، به سمت ساختن بناهایی با شکوه و عظمت شاهانه اقدام ورزیدند و با حرمت دادن به اورشلیم به جای مکه، اولین بناها در سوریه و اورشلیم همچون گنبد صخره و مسجد اموی را ساختند:

هنگامی که دوره شور و حرارت اولیه مذهبی که در آن اعراب صحرانشین با نهایت دقت تعالیم پیغمبر و خلفای بلافصل او را درباره سادگی و بی‌اعتنایی به تجمل و زخارف دنیا به جا می‌آوردند، گذشت. وقتی استیلا بر امپراطوری بزرگ و پر تجمل و شکوه و جلال نمودند و همان ذوق و سلیقه را در معماری نشان دادند. هوش و استعداد، آن‌ها را اجازه داد تا به محض فراهم شدن موقع مساعد به آسانی تمدن مترقی کشورهای مفتوحه را در خود تحلیل برند. (16)

یا در دوره بنی‌عباس به جهت اهمیت یافتن بین‌النهرین و ایران، معماری ایران در مسجدسازی مطرح شد. به علاوه که به تعبیر آندره گدار همیشه در تمام دوران اسلامی، عرق ملیت، ایرانی را از ساختن مساجد از نوع عربی باز می‌داشت. (17) از این رو با وجود آن‌که عرب‌های تازه مسلمان شده پس از فتح کشورهایی همچون ایران، خواستند الگوی عربی را در مسجدسازی وارد سازند، اما طرح مسجد عرب در معماری ایران حذف شد و پس از دوره عباسیان صحبتی از آنان در میان نبود:

ابومسلم خراسانی معروف که مبلغ خلفای عباسی بوده مساجدی در مرو و نیشابور ساخت اما در همه‌ی آن‌ها سبک ساختمان ایرانی است و سهم عرب در آن‌ها فقط نقشه آن است و در مساجد نائین و دماوند به قدری آن‌ها را مختصر کرده و تغییر داده‌اند که گوئی این ترکیب در ایران رواجی پیدا نکرده است. طولی نکشید که طرح مسجد عرب از معماری زنده ایران محو گردید و همین که قرن پنجم  هجری به پایان رسید، دیگر صحبتی از آن در میان نبوده است. از آن پس هم طرح و هم ساختمان هر دو کاملا ایرانی شدند. (18)


مسجد جامع دمشق معروف به مسجد جامع اموی

سنجش نگرش آندره گدار با سنت‌گرایان

از سخنان آندره گدار به عنو
  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

کریستوا، ژولیا (1388) فردیت اشتراکی، ترجمه ی: مهرداد پارسا، تهران: روزبهان.
همواره برای مفسران عجیب بوده که من با یونانیان باستان که هنر را کاتارسیس و تزکیه تلقی می کردند موافقم و اضافه می کنم که این هنر نوعی والایش برای حالات «مرزی»، به معنای عام کلمه است؛ یعنی برای کسانی که دچار آسیب پذیری هستند هم می شود. اگر هنر معاصر را بررسی کنیم به این مطلب می رسیم که در هنرمندان معاصر دو نوع آسیب پذیری دیده می شود. از سویی، با انحراف مواجهیم که شامل همه ی انواع کژروی های جنسی است. به این منظور، همین کافی است که برخی از کتاب های امروزی را ورق بزنیم و یا صرفاً به صفحات فرهنگی مجله ی لیبراسیرون که آثار هنری را بررسی می کند نگاهی بی اندازیم تا ببینیم که فرم و محتوای تجربه ی هنری همچون شیوه ای برای غلبه بر این حالات عمل می کنند. این آثار حاکی از وجود حالات مذکور و نیز وجود تمایل خاصی برای عمومی کردنشان، و حتی سهیم شدن آنها با دیگران اند؛ یعنی آن ها را از خصوصی بودنشان درمی آورند که این، بیش از همه، به رغم جنبهی سودگرایانه اش، عملی آرامش بخش است زیرا «چیزی زننده» را به امری مثبت بدل می کند. بنابراین می بینید که در اینجا با چیزی مواجهیم که از مفهوم «درمان» فراتر می رود و گاهی اوقات امری خوشایند و مسرت بخش است. 54
Hossein Rasouli Act's photo.
  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

لینک دانلود

http://www.8pic.ir/images/kf7odg7zd3rntxg0hho1.pdf

دانلود کتاب: همه ی کتاب ها به زبان انگلیسی هستند:
لینک دانلود کتاب را برداشته(کپی کنید) و در (آدرس بار-address bar) خود(جایی که اسم سایت ها در موتور جستجو گر نمایش داده میشود: مثلاً (https://www.google.com)کپی کنید و سپس کلید اینتر-enter را بزنید.



Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Copyright © 2008 by Infobase Publishing
Introduction © 2008 by Harold Bloom


Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet
Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet

Image result for Bloom’s Shakespeare Through the Ages: Hamlet

  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰


«دیگری بزرگ» و «فلسفه ضد خشونت» در فیلم «سلما»
فیلم «سلما/Selma» به کارگردانی «آوا داورنی/Ava DuVernay» در سال 2014 یکی از موفق ترین و پرمخاطب ترین فیلم ها بود که در باب «دکتر مارتین لوتر کینگ/Martin Luther King» در شهر «سلما» است؛ این شهر بزرگترین شهر نژاد پرست آمریکا بود که سیاهان را دائم می کشتند و حتی حق رای و حق شهروندی هم به سیاهان نداده بودند. دکتر ماریتن لوتر کینگ با درایت و فلسفه ضد خشونت خود توانست مردم را بسیج کند و گروه های مختلف تند رو مانند «مالکوم ایکس» را هم تشویق به چنین شیوه ای بکند؛ ولی «مالکوم ایکس» را ترور کردند و خود دکتر را هم بعد از پیروزی های بزرگش ترور کردند که مشخصا کار نیروهای امنیتی آمریکا از جمله «اف بی آی» بوده است. زیرا آمریکا در جنگ با ویتنام بود و خواهان آرامش درونی و از نظر اصلاحات دولت های دموکرات را زیر فشار می گذاشتند و حتی آن ها را ترور می کردند از جمله «جی اف کندی» که بسیار در راه آزادی و حقوق شهروندی مردم جنگید.
«دیگری بزرگ/Big other» مانند ویروسی در جان مردم عمل می کند وقتی به مردم گفته شود که سیاهان «کاکا سیاه» برده هستند و هیچ حقی ندارند آن وقت فرهنگ عامه و افکار عمومی جوری می شود که مردم همه دشمن سیاهان می شوند. مانند جای های دیگر که وقتی می گویند حجاب اجباری است؛ وقتی زنی با موی بدون حجاب در خیابان برود اکثر مردم به او نگاه می کنند و حتی توهین می کنند و یا در آخر به پلیس گزارش می دهند. پس موج دیگری بزرگ و قدرت آن مشخصا ابزار نظام «سرمایه داری برده دار» در آمریکا بوده است که به واسطه مردم سفید پوست با حق شهروندی سیاهان مبارزه می کرده است.

Image result for selma film

Image result for selma film
Image result for selma film
Image result for selma film
Image result for selma film
Image result for selma film
Image result for selma film

Image result for selma film
  • حسین رسولی
  • ۰
  • ۰

 

کوهن، جاش (1388) چگونه فروید بخوانیم، ترجمه ی: صالح نجفی، تهران: رخداد نو
1. نه
بیماران ما در طی درمان روانکاوانه تداعی های خویش را به شیوه ای عرضه میکنند که به من فرصت میدهد تا به چند یافته جالب توجه نایل شوم. «حالا خیال میکنید که میخواهم چیز توهین آمیزی بگویم، ولی به خدا چنین قصدی ندارم.» متوجه میشویم که بیمار دارد، از طریق فرافکنی [یعنی نسبت دادن عقیده ی واپسزده اش به دیگری]، فکری را انکار میکند که تازه مطرح شده است. یا مثلاً: «میپرسید که این شخص که در خواب دیدم که میتواند باشد. باید بگویم مادرم نیست.» و ما حرف او را اینطور تصحیح میکنیم، «پس این مادرم است.» در تفسیر خوابها، ما به خود آزادی می دهیم تا افکار بیمار را نادیده بگیریم و فقط موضوع تداعی او را دستچین کنیم و برجسته نماییم. چنان است که گویی بیمار به ما گفته است، «بله، درست است که مادرم جوری در ذهن من ظاهر شد که یاد این شخص افتادم، ولی دلم نمیخواهد این تداعی را مهم جلوه دهم.»
روش خیلی راحت و راهگشایی وجود دارد که به کمک آن میتوانیم گاهی اطلاعات چندی درباره ی مواد واپسزده ی ناخودآگاه به دست آوریم. سوال میکنیم از بیمار که، «در آن وضعیت، تصور چه چیز برای شما از همه محال تر بود؟ فکر میک نید آن موقع چه چیز به نظر شما از همه بعیدتر و دور از ذهن تر بود؟» اگر بیمار به دام بیفتد و بگوید که فکر میکند چه چیز برایش از همه باورنکردنی تر است، تقریباً همیشه به حقیقت ماجرا اعتراف خواهد کرد...
محتوای یک تصور یا فکر واپس زده می تواند به خودآگاهی راه یابد، به شرطی که انکار شود. انکار، یکی از راههای دست یافتن به شناخت حقیقی است که واپس زده می شود؛ راستش ،انکار نقداً راهی است برای از میان برداشتن واپس زنی، هرچد البته به معنای پذیرفتن آنچه واپسزده می شود نیست.
برگرفته از «انکار» 77



Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
Image result for ‎Freud
  • حسین رسولی
بعدی
۱ ۲