روزنامه فرهیختگان
رمزگان و نشانههای فیلم «خداحافظی طولانی» اثر
«فرزاد مؤتمن»
ابتدا به ساکن، اگر بخواهیم «ژانر» فیلم را برررسی کنیم به
نکات جالب توجهی خواهیم رسید. نام فیلم مذکور ما را یاد مهمترین اثر ژانر «نئو-نوآر»
و یکی از مهمترین آثار سینمای مستقل، یعنی «خداحافظی طولانی» اثر «رابرت
آلتمن» و اقتباسی از «ریموند چندلر» در سال ۱۹۷۳ میاندازد. فیلمنامهنویس فیلم
مذکور، «لی براکت» نویسندهی فیلم مشهور «خواب ابدی» هم هست. داستان فیلم از این
قرار است که «فیلپ مارلو» کارآگاه خصوصی به جرم همدستی در قتل همسر دوستاش بازداشت
میشود؛ ولی، پس از خبر خودکشی دوستاش «تری لنوکس» از زندان آزاد میشود و به
دنبال بررسی پروندهی جنایی همسایهی تری به راز جنایت «سیلویا» همسر دوستاش و
خبر کذب خودکشی او پی میبرد. فیلم «خداحافظی طولانی» نوشتهی «اصغر عبداللهی»
بسیار شبیه به همین ژانر «نوآر» است؛ ولی، خط داستانی و نوع «پیرنگ» آن بسیار سادهتر
است و نویسنده علاوه بر جستجو برای کشف راز قتل، به «عشق» دو شخصیت اصلی فیلم توجه
میکند. درواقع، یک «پیرنگ» فیلم، کشف چگونگی قتل است و پیرنگ دیگر، رابطهی
عاشقانه و لطیف «یحیی» و همسرش «ماهرو» در یک خانهی محقر کارگری. در واقع
سازندگان فیلم، ژانر «نوآر» و «ملودرام عاشقانه» را با یکدیگر ترکیب کردهاند
و نگاهی «واکاوانه» به این دو ژانر داشتهاند. کاگردان فیلم «شبهای روشن» همان
فضای عاشقانهی خود را این بار با توجه به زندگی طبقهی پایین جامعه و دو کارگر فقیر
انتخاب کرده است. او با این کار «سینمای اجتماعی» ایران را هم «ساختگشایی» میکند.
توجه کنید که، کارآگاه ژانر نوآر در این اثر تقریباً «غایب» است و درآخر فیلم ظاهر
میشود و ناتوانی خود را در بستن این پرونده بیان میکند و به سرعت خارج میشود.
نکتهی جالب دیگر، توجه کارگردان به «فضاسازی» و «صداها»ی
فیلم است. هر «مکان» در فیلم با یک موسیقی و صدای خاص آن معرفی میشود. مثلاً
کارگاهی که «یحیی» در آن کار میکند، مملو از صدای بلند و کر کنندهی ماشین نخریسی
است. یا در خانهی یحیی همیشه یک موسیقی سنتی عاشقانه پخش میشود. همچنین، در
انتهای فیلم وقتی یحیی با «طلعت» زن کارگر دیگر، به «فالودفروشی» میروند؛ صدای
موسیقی عاشقانه و نوستالژیکی پخش میشود. یکی از مکانهای مهم فیلم، «ایستگاه
قطار» است که یحیی به همراه «ماهرو» و همچنین در آخر با «طلعت» به آنجا میرود و صدای
حرکت و صوت قطار فضای خاصی را به اثر میدهد. کارگردان فیلم «صداها» همان
شیوهی استفاده از «نشانههای صدا» را در این فیلم به کار گرفته است.
در وهلهی بعدی، شروع داستان خبر از قتلی می دهد که «یحیی»
بهخاطر آن در زندان افتاده است؛ ولی، تا انتهای داستان مخاطب در «تعلیق»
میماند که چه کسی به قتل رسیده است؟ و راز قتل چه بوده است؟ در حقیقت، فیلمنامه
قصد دارد با ایجاد «ابهام» و «روایتگری محدود» روند کشف «قاتل» و «مقتول»
را به تعلیق بیاندازد. فیلم تلاش دارد که علاوه بر واکاوی یک «عشق» عمیق بین دو
نقش اصلی یعنی «یحیی» و «ماهرو»، روند دگرگونی زندگی «یحیی» و چگونگی تغییر روابط
او را با دیگران پس از وقوع قتل نشان بدهد.
در زمینهی دیالوگ، فیلمنامه بسیار «رمانتیک» عمل میکند و
اکثر شخصیتهای اصلی و فرعی گفتاری «حکیمانه» و «کمینهگرا» دارند. مانند رانندهی
تاکسی که میگوید: «تهرون شهر همست، توش هیچکی غریب نیست» یا در جای دیگر آرایشگر
میگوید: «من شهادت ندادم؛ پیامبر خدا دیده رو ندیده کرد. ما کی باشیم که ندیده رو
دیده کنیم.» این مثالها نشان میدهند که هر شخص فرعی هم که در فیلم وارد میشود یک
جملهی قابل تأمل ادا میکند،؛ ولی، در پیشبرد قصه نقشی ندارد. در واقع، فیلمنامهنویس
فیلم «آبی» اندیشهی خود را از زبان کارگران مختلف بیان میکند.
در انتها، توجه به «جاده» و «انزوای» یحیی در جادهای که
از خانهی او به سوی محل کارش منتهی میشود بسیار جالب توجه است. ما به کرّار پلان
انتظار یحیی را در جادهای خلوت و طولانی شاهد هستیم. طراحی صحنه و لباس که توسط
«جهانگیر میرزاجانی» صورت گرفته است؛ در چنین نماهایی، زیبایی و باورپذیری خود را
به نمایش گذاشته است.